توضیح مهم
اشعار و مطالب این وبلاگ سروده های مجید خضرایی صلوتی فر است
و اگر تقدیم به شخصی یا عزیزی شده صرفا زبان شاعرانه و تبیین ادبی موضوعات است
اشعار و مطالب این وبلاگ سروده های مجید خضرایی صلوتی فر است
و اگر تقدیم به شخصی یا عزیزی شده صرفا زبان شاعرانه و تبیین ادبی موضوعات است
ای مردمک چشم تومرآت ِ خداوند
من مات نگاه تو و تو مات ِ خداوند
ای حضرت " آلا" تب ِ آیات ِ خداوند
انسیه ی منصوره ی من فاطمه جانم
..
بر دامنه ی دامن تو سجده گذارم
بر عطر عجیب ِ تن ِ تو سجده گذارم
من وقت اذان گفتن ِ تو سجده گذارم
"مهتاب " اجازه بده غرق تو بمانم
..
معشوقه ی صبح ازلی بانوی خانه
ای قبله ی آمال ِ علی صبح ِ ترانه
رویای دل ِ بی بدلی ...هرچه نشانه
..میخواستم از حضرت الله نشانم..
..دادی به یقین معتکف ِ کوی تو ماندم
هرسو که تو گفتی دل ِ دیوانه کشاندم
جز سوره ی کوثر به خدا سوره نخواندم
هر جا که دلت خواست به یغما بکشانم
..
از آن منی جان منی فاطمه ی من
ایمان ، سروسامان منی فاطمه ی من
تو اوّل و پایان منی فاطمه ی من
عشق منی این آیه شده ورد زبانم
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادرسادات
شاید ابد برای آن است
که
شاید تا ابد بتوانم
با تو تنها باشم ....
کاش میشد بتوانم بکشم رویت را
بتوانم بزنم نقش دوابرویت را
میشود آیا تااینکه ز خون ِ جگرم
رنگ برگیرم برگیرم گیسویت را
هنر فرشچیان ضامن حاضر هستی
مّس کند یک قلمو جاده ی آهویت را"۱"
فال حافظ ز سر شور و طرب باز شده
با چه طرحی بکشم ناز ِ سرکویت را
با سیاهی شده برجسته ترین قسمت نقش
باز میبافم من معجزه ی مویت را
لطفاً از دیدن نقّاشی خود راضی باش
قاب آغوشی کن سینه و بازویت را
۱ _ اشاره به شاهکار تابلوی ضامن آهو اثر مرحوم استاد محمود فرشچیان
غزلی از آقا
به یاد لیلی
مجنون
وقتی مرا دردشتِ آیا میدوانید
وقتی معمّا در معمّا مینشانید
برروی ابر رملهای بادخورده
سُلک مرا تا آسمانها میکشانید
باید چه گویم ؟ اینکه یک شب مات کرده
پیر شمارا ای که اغلب نوجوانید
....او با سماجت ماند روی یک تلاطم
من زیر بارِش خم شدم اینرا بدانید
: آقا چرا من میشوم اخراج از جنگ
چون چارده سالم شده قلبم نرانید
گفتم :عزیزم سنگر تو پشت میز است
طعنه زد او پس روضه ی قاسم نخوانید
ای رهبران نوجوان کشور من
خواندید از قاسم که حالا قهرمانید
برگرفته از خاطره ای از مقام معظم رهبری حضرت امامدخامنه ای
نبرد تن به تن از دور دیدنش گُنگ است
شبی که ماه شده خالی از شباهنگ است
به عمق رفتن و ماندن دلیر میخواهد
زبُعد دیدن دریا ، کسالتِ تُنگ است
از آن شبی که تو با کوسه ها به آب زدی
هنوز باور "اروندرود" ،خونرنگ است
اگر که ماهی ِ تنها به خاک پرپر زد
فدای ِ نای شده ، مرده ماندنش ننگ است
شنای نرمش غواصها به تار زند
همیشه دست هنرمند بسته و تنگ است
شما به خاک نرفته که پاک برگشتید
چه تند بال گشودید و پای ما لنگ است
زمان حشر شما شاه ماهیان دیدم
هنوز قلب همه مست ِ دوره ی جنگ است
هذا من فضل ربی
به نیابت از حضرت آقا تقدیم به شهدای غوّاص
کاروان غریبه ی تاریخ
این منم عایشه نگه دارید
..........
...دلبری از ترانه های حجاز
کار هر لعل آبدیده نبود
گوشه ی چشم هیچ آهویی
مثل چشمان او کشیده نبود
این همه حُسن باز بشمارید
این منم
دختر غرور عرب
من " حمیراء احمدی " هستم
مکّه را گر بپرسی از نسبم
من عروس محمّدی هستم
باید این حرمتم نگه دارید
پدرم یار غار پیغمبر
مادرم پاکدامن و زیور
یاد دادند از طفولیّت
اینکه هر روز من شوم بهتر
ابر بعثت به روی من بارید
من که بودم ؟ بپرس از سوره
از صفات مُخَدَّرات خدا
بله هم سنّ وسال مستوره
شاهد جلوه ی صفات خدا
که سلامی به من بدهکارید
فرض کن عاشق محمّدی و
ناگهان بیوه ی رسول شوی
و میان تحیّر و هجرت
آزمونی رسد قبول شوی
رازدارم مرا نیازارید
این منم خواهر علی هستم
عایشه مثل عِرض و ناموسش
به اماناتش احترام گذار
تو که مُحرِم شوی به پابوسش
از سوال نهفته سرشارید
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
شاعر شیعه اثنی عشری است و به شدّت ولایتمدار شعر به ساحت مقدسه ی امهات المومنین تقدیم میشود لطفا در اظهارنظروقضاوت دقّت فرمایید
مجید خضرایی صلواتی فر
مهتاب چکد شراب ریزد
می رقصد وآفتاب ریزد
وز مستی ِ او صواب ریزد
" یارم چو قدح به دست گیرد"
" کو محتسبی که مست گیرد "
نزدیک شود بهار از دور
بر می دارد حجاب از نور
انگار رسیده فصل انگور
"بازار بتان شکست گیرد
یارم چو قدح به دست گیرد"
شه سُرمه کشیده دیدگانش
ذکری است خفی بر لبانش
آجر شده است غصّه نانش
"جامی ز می ِ الست گیرد
یارم چو قدح به دست گیرد"
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
سوز دارد صدای سرفه ی تو
من بمیرم برای سرفه ی تو
زنده ام در دعای سرفه ی تو
شیمیایی تو پشتبانم باش
.....
روی تختی خیال ِ تو تخت است
زخم سینه تنفّست سخت است
و چرا حالت ِ تو خوشبخت است
برّه ات میشوم شبانم باش
......
ریش مثل سفیدی دفتر
تو ندیدی دو سال شد .... دختر
پدر ِ خوب بهترین همسر
مثل بابای مهربانم باش
....
خون چرا ریخته به بستر ِ تو
ای پرستار ...............
شکست سنگرِ تو
؛ زود باشید
حرف آخر تو : شاعر خسته دل زبانم باش
زنده ام کن دوباره در غزلت
یک کبوتر شدم که در بغلت
میشوم جرعه نوش از عسلت
من غریبم تو آشیانم باش
....
خاطره خاطره روایت فتح
پنجره پنجره حکایت فتح
تا ابد تا ابد ز رایت فتح
تو بگو و تو مرزبانم باش
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
باید ندارد شاید و امّا ، حرام است
ماندن فقط ، جز آن میان ما حرام است
تو فکر کردی میشوی راحت ز دستم
بی تو برایم بودن ِ دنیا حرام است
وقتی تو را من زیر قرآن بال دادم
گفتم برو مردانه چون پروا حرام است
رفتی و میکردی تعجّب از نگاهم
گفتم که گریه کردنم اینجا حرام است
خندیدم و تو خیره ماندی تا شهادت
حالا کجا رفتی مگر آقا ، حرام است
بی من سفر ؟ یادت نمانده عهد اوّل؟
حتّی زیارت رفتن تنها حرام است
من حبس کردم همسرم را در دل خود
آزادی یک دلبر شیدا حرام است
ایّام ِ خونین شهر و آبادان و لبخند
بی یاد رویت ای جهان آرا حرام است
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
جمالِ جلوه ، جلال ِ تجلّی ِ ازلی
کمال ِ کامل ِ کلِّ ستوده های جلی
شرابتر تو زانگور و لحن هر عسلی
گلاب ِ قمصر ِ این سرزمین پر غزلی
بنوش کوثر خودرا برو به ذات علی
ترانه گوشه ی ناز ِ سلام ِ اوّل ِ توست
تو کنه ِ آینه ، الله ، در مقابل توست
.....
به سمت مدح تو، " مضمون" سپاه آمده است
برای حمد تو وحی ِ اله آمده است
به عشق غار حرا نور ماه آمده است
به کوی تو دل ِ غرق ِ گناه آمده است
بگیر دست نگو اشتباه آمده است
مَنِ استجارکَ شان گدای منزل ِ توست
کلیدِ توبه ی ما مهربانیِ دل ِ توست
.....
شکوه زیر پرت در مقام کُرنش شد
به عَبدُهُ که رسیدیم حق پرستش شد
فقط به ساحت عشقت خدا ستایش شد
نوشته اند : " محمّد" ،جهان نوازش شد
ز برکت تو روا گشته هرچه خواهش شد
فضائل علوی گوشه ای ز حاصل توست
مسیر نور فقط دین ِ پاک وکامل توست
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
گذشته پاسی از آن شب که وصل پیدا شد
تمام قد سحر و فَجر
سهم مولا شد...
صدای شادی ِ پاک ِ مدینه شد خاموش
برای حضرت صدّیقه
ماه ، آقا شد...
گذشت از سرِ یک کوچه و
به خانه رسید
نمای داخلی خانه
چونکه در واشد...
_: ببین لباس عروس است
دخترش پاشد
فضای خانه ی شان محو در معمّا شد
+ ببینم... از کجا آمده
خداوندا ،
تمام ِ محنت اورفت
مادرش پاشد...
_ بیا بپوش ببینم عروسک ِ یثرب
به قامتش چه برازنده بود
زیبا شد..
" مبارک است" به دختر رسید از مادر
ولی صواب ِ عروسی نصیب زهرا شد
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
به چه اسمی ز خدا با تو کلنجار رَوَم
من سگم ، کِی وسط ِ معرکه ی غار رَوَم
دست بر روی ِ دلم من نگذارم حتّی
سنگ تا سیر خورم ، خیس ، به بازار رَوم
صحنه در چرخ فلک بُرد مرا تا موکب
بوسه زن پشت ِ سرِ مردم ِ زوّار رَوم
به حرم از نجف ِ شاه کنم بدرقه شان
بعد هم با دلِ خون در دل ِ آوار رَوم
گاه من وسوسه دارم که شوم آدم تا
وسط ِ روضه ی او با سر ، دیوار رَوم
بوی ِ او تاب وتوان ِ همه ی تیره ی ماست
سوی آن ماه به هر نیمه شب ِ تار رَوم
هر کسی قدرِ دلش امرِ سلونی فهمد
من به اندازه ی خود جانب ِ دربار رَوم
من سگ حیدرم و این نسبم اجدادی است
غافل از راز ِ دلم بُنیه ی آدم زادی است
شاعرم ... در شرف الشّمس رسول اللهم
اختیارم همه جبر است ز خود ناگاهم
که نه نا آگاه ، بلکه همه ام رقصان است
و خدا میداند من چه در این درگاهم
کائنات است که دیوانه ی مولای من است
من که یک ارزن ناچیز میان ِ چاهم
چاه ، میعاد ِ من و حضرت ِ عین الله است
آتشم آمد و من نیز ز یُمنش آهم
من گرفتار کسی هستم نامش تو بگو
که همو را طلب از عالم و آدم خواهم
زود تا عین بلندای علی پر نکشید
او که طوفان نکند من نپرم چون کاهم
حظّ بوسیدن ِ آن نام ، بلندا خواهد
بردن نام علی ، قنبر و زهرا خواهد
پدرم داده لبم از نمک ِ احسانش
مادرم داده به شیرش غم بی پایانش
نمک مرتضوی با عسل مصطفوی
کوثر ناب ولایت نَفَس سبحانش
طینت فاضله از گرد و غبار ِ قدمش
کمِ ما وکَرَمش چشم من و دستانش
غزلم نیست در این قافیه ها سرگردان
من غزالم که شدم واله و سرگردانش
به عدالت بزند حد بکشد تیغ ، منم
آنکه از فضل خدا میطلبم میزانش
جبرئیل آمد و در غار حرا سربگذاشت
یا محّمد تو بگو از علی و قرآنش
من شدم مست سُرورِ دو نگاه ِ حَسنیِن
زینبش چونکه سفر داشت سوی دامانش
زینت ِ حیدر کرّار شدن شعرم رفت
باز در عشق گرفتار شدن شعرم رفت
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
مردُم دوباره رفته کجا یار ِ من کجاست ؟
زانسو حِرا صدا زده تب دار من کجاست
من کاروان ِ شعرم ، عیّارِ من کجاست
مادر .... علی برو
از او جانمانی و.....
برگردی و دوباره تو تنها نمانی و
بی حضرت ِ رسول تو آقا نمانی و
درگیر ِ این غریبی و غوغا نمانی و
آن روزها علی فقطش خردسالی است
....
در خردسالی است دم ِ نونهالی است
شب آمده و بستر ِ محمود خالی است
دلواپس ِ خدیجه علی در لیالی است
دلشوره دارد و ثمرش هست مرتضی
....
این نازدانه کیست سلام علیکما
از اسمان رسیده به دستان ِ مرتضی
از یاد برده نیمه شبش هجر ِ مصطفی
رفتند بین ِ عشق خدیجه زخنده رفت
....
خیره به چشم ِفاطمه بودی پسر عمو
در اضطراب و واهمه بودی پسر عمو
در زیر ِ لب به زمزمه بودی پسر عمو
من دوست دارمت به خدا کوثر رسول
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
روی تخته سیاه موضوعی
مشقِ انشاءِ یک قناری شد
وصدایی به ماتی ِ یک بغض
ناگهان روی ِ صفحه جاری شد
یک سفر ...باز زخم ِ کاری شد
....
خاطرات ِ شما زتابستان
بود موضوع ِ یک ترانه ی سرخ
و مدادی که سوخت با داغ ِ
حرف ِ یک شعرِ دخترانه ی سرخ
اشک دفتر دوباره جاری شد
....
تیر ، آغاز فصل تابستان
تیرها ترکشند یا دردند ؟
مادرش هم نگفته پاسخ ِ او
دردها در خلاصه ی مَردند
باز وقت گِلِه گذاری شد
....
فصل گیلاس رنگ ِ قرمز داشت
سرفه های پدر ولی سرخند
فرق گیلاس و خونِ بابایش
فرق غمناله بود با لبخند
فصل گیلاس ، سوگواری شد
....
و "اَمُرداد" خانه بی مُرداد
مادرش داغ دیدو تنها ماند
و تمام ِ تَموز شد پاییز
قاصدک داغدار بابا ماند
او که سرگرم خانه داری ماند
....
چشم مادر ز خیره ماندن سوخت
دائماً در بهانه بی بابا
یک مزارِ شریف در گلزار
گریه های خفیّه ی مادر
او به کارِ مزار وزاری شد
.....
ششمین ماه سال کم کم شد
باورش که پدر نمی آید
وبرایش کسی خرید نکرد
سایه اش از سفر نمی آید
او جدا از امیدواری شد
....
آخر حرفهای این دختر
ناگهان شاپرک به او خندید
پشت شیشه میان مِهر و غُبار
ناگهان صورت ِ پدر را دید
محو آن رختِ پاسداری شد
....
گفت بابا : چرا نمیخندی
گفت : قهرم ، پدر نوازش کرد
و معلّم ز جلوه ی یک نور
از ته ِ دل دوباره خواهش کرد
باز یک راز ماند ویاری شد
.....
و سلامُ علی عبادالله
سخت دل میشود جدا از هم
سوزِ تازه یتیم ما بالله
سرد هرگز نمیشود کم کم
اشک ِ او بارش ِ بهاری شد
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
بچّه بزرگ کرده شود یار پیریش
گردد عصای دست ، کند دستگیریش
نان حلال از پدر و عشق مادری
عمری شده است سهمیه ی رشد و سیریَش
زحمت کشیده اند جوان بار آمده
از آب و گِل در آمده و از صغیریَش
او را به خاطرات ِ خمینی کنید وصل
آن روزهای جنگی و خیرِ کثیرَش
یک آلبوم ز منطقه و او شده است جمع
مانند سربلندی ِ او سربه زیریَش
....مادر ، کجاست خاک شهیدت ؟ نگاه کرد
؛ گمنام بهتر است مزار ِ دلیریَش
لنگان عبور کرد ز روی دلم و بُرد
عمر مرا به نوکری و در اسیریش
یک جمله خرج فاطمه کرد و سوال کرد
آیا شهید ِ گمشده را می پذیریَش
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادرسادات
من نقطه ی ضعفم
" ضعف ِ من " زر اندوزی نیست
من اسیر اندوخته های بددوخته ام
من خود ِ طلا هستم
یا حبسم میکنند
یا دفنم چون دفینه
یا خرجم میکنند
و...یا مایه ی حسرت ِ دختران ِ بدل پوش ِ بی بدل
مشرق و مغربم
من جوهر ایستاده در شرمم
اگرچه معتبر ومفید
در ذات
هرقدر صفحه صفحه بگویم برای تو
حتّی اگر جهان بشود جانفدای تو
داغی که دیده ای و رضایی که داده ای
عمراً که شعر ِ من برسد تا سزای تو
سلطان تویی اگر چه زنی مادرِ شهید
شیران درآورند همیشه ادای تو
من را یکی ز معتکفانت قبول کن
خواهم شهود ِ واقعی ِ ماجرای ِ تو
در لحظه لحظه عمرِ غزلهای من شود
خون ِ رگ ِ هنر ، هنرِ آشنای تو
ای مادر شهید تو نامت بزرگ ماند
الله اکبراست فقط درفرای تو
اشکت عجیب سوزش نیلوفر آورد
حتّی خدا گریسته از ربّنای تو
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
کوچه ز شوقِ ذات ِ هنرمند فاطمه
حیرت نشسته ، راه شده بند فاطمه
آمد دوباره لحظه ی لبخند ِ فاطمه
در میزند علی ....
قمر از راه آمده
......
فضّه بگو که ؛ فاطمه را خواب بُرده است
دیر آمدی و حسرت ِ مهتاب برده است
چشمش به راه گونه ی او آب برده است
خاموش کن شمعِ سرا
ماه آمده
......
یک صبرِ عمدکن .
کمی در زند علی
وز شوق من به سیم ِ آخر زند علی
جبران کنم گذار که پرپر زند علی
این مرز ماست گرچه شب ِ شاه آمده
.....
الآن صدای او که بالا رود ببین
میترسد از قصّه کجا مانده ای زمین؟
عشقم بیا تو قبل ِ علی بوسه ای بچین
حسّم دوباره سمتِ سحرگاه آمده
.....
در باز شد..
شراب سرِ خانه ریخت باز
خنده میان ِ جمع ِ صمیمانه ریخت باز
رویِ سرِ شاعرِ دیوانه ریخت باز
این خاطراتِ گمشده از چاه آمده
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
در مورد ِ موبه موی حالت
در شرح مفصّل کمالت
ذِیلِ حَسَناتِ بی مثالت
یک دایره واژگان کم آمد
......
تقدیس ِ من از محسّناتت
تعلیم ِ غریبی ِ بیانت
تا یافتن ِ تو از نشانت
جان بر لب ِ من رسانده ، "سرمد"
.......
ای نقطه ی نور نامتان چیست ؟
رویای ِ بلور ، نامتان چیست ؟
ای عمق ِ حضور ، نامتان چیست ؟
.......
هر کس سر و صورتت کشیده
یا بوده بهار یا سپیده
نقّاشی ِ ناب ِ ناشنیده
انگار تو خوبی و همه بد
.......
چشمان ِ خمار ِ خواب دیده
آن لعل ِ گل ِ شراب دیده
آن گوهر ِ قلبِ آبدیده
یک دوره ی عشق ، صفر تا صد
......
اخلاق ِ تو خوب ؟ نه ، عظیم است
مانند ِ شگون ِ " یاکریم " است
بی تو صلوات ِ من، یتیم است
گیرایی گیسوی مجعّد
.......
حالا من و اختتامِ این شعر
نذر کَرَمت مرام ِ این شعر
بر ساحت ِ تو سلام ِ این شعر
دردانه ی مکّه یا محمّد
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
به عشق تو یا رسول الله
...و ، دقیقاً سر ِ نماز آقا
ناز زائر خرید باز آقا
گوشه ی صحن دخترک پاشد
او شفا یافته چه ناز ....آقا
میرود سمت آستانه ی نور
پلّه پلّه رود فراز ، آقا
افتخار تبار مهمان دار
پرچم تو به اهتزاز آقا
اعتباری چو این گدایی نیست
چون تو هستی گدا نواز آقا
روی آغوش منکه محرومم
دستهایت همیشه باز آقا
" بوالحسن " ، یا علی گُل ِموسی
حال در گوشه حجاز آقا
صلواتِ دخیل می خوانم
پیش ِ تو بی بدیل میمانم
عشق دارم شوم مسافر ِ تو
دل به دریا زنم به خاطر ِ تو
نمک ِ سال ِ هجریِ شمسی
میچشد عید ، کام ِ زائر ِ تو
بویی از مهر ومعرفت نَبَرد
هر کسی شد به علم ، کافر ِ تو
سقف ِ رویا سلوک پنهان و
پاکی و سادگی است ظاهر ِ تو
میدهد باز غسل ِ تعمیدم
دستهای ِ مسیح ِ طاهر تو
و نهیبم زند پدر گونه
وقت غفلت دم ِ موثّر تو
خوش سلیقه تو خواستی حتماً
که شوم من غلام و ذاکر تو
دعبل و بلبل و خدا و طلوع
همه هرروزه اند شاعر تو
دوست ِ مهربان و خوب ِ خودم
عاشق ِ خانواده ی تو شدم
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
از محمّد لب ِ آیینه لبالب باشد
شب رویای نبی پر مه و کوکب باشد
موی ِ آویخته اش جاذبه ی شب باشد
اثر یک دَم ِ او عاشقی و تب باشد
جانم از آن لب و دندان که مرتّب باشد
و جنون زیر ِ قدومش مودّب باشد
نکند ناز کند محوِ تمنّا نشود
.....
به نظر ، شاعر ِ دلسوخته را خلق کند
ترکند لب ، همه ی شور ونوا خلق کند
آیه هایی که رسیده به دعا خلق کند
دخترش زیر کِسا آل عبا خلق کند
اصلاً آن چیز که او خواست خدا خلق کند
مثل او لیک نبوده است و پیدا نشود
......
باز کن روزنه ی معرفت افزایی خویش
باز هم مست نما هست ز زیبایی خویش
بکشان قبله ی دیوانه به والایی خویش
بکُش ای یار مرا تو ز مسیحایی خویش
غرق کن روح ِ مرا در دل دریایی خویش
پاک کن سینه به انفاس ِ اهورایی خویش
تا کسی غیر خدا در دل ما جانشود
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
شعرم دوباره آمده مهمانی
دلبر ، نگو کنارِ خودت ، جا ،...نی !
دربان شنید زخم ِ زبان ِ من
وقتی مزاح کرد که آقا ...نی
اشعار ِ من شهید سلیمانی
دارد اشاره باز به " قاآنی"
باشی کلوچه گاه غزلهایم
بعدش دهی به دست خودت " رانی"
در جمع نیست جای افاضاتم
گویم کلام ساکت و پنهانی
سوغاتی ِ کمیلی ِ منصورم
یک گوشه ام دعای ِ فرج ، " فانی"
خضراییم اصالت ِ " خضرم " من
حاجت دهم در شب ظلمانی
پیغمبر ِ جعلی ِ امروزم
مانند اصلیش " مامانی "
هذا من فضل ربی
تقدیم به مقام معظم رهبری امام
ای خوش قواره خوش قدوبالا سرود من
بر سایه ی همیشه امینت سجود ِ من
وابسته شد به طرز قدمهای عادلت
تا پرزدن شکفت فراز وفرود ِ من
تکبیر تاعروج به احرام میکشی
شرمنگیست عرض قیام وقعود ِ من
همراه سازهای جهان ای ترانه باز
فرصت بده ز راه رسیده سرودِ من
در رازِ غنچه غیبت کبراست مستتر
درساحت تو شعر شده وانمود ِ من
بنگر و خوش به حال خودت را قبول کن
عمری شهید ماندی و حالا شهود من
در هر ترانه ردّ ِ نگاه خدا بجاست
تو با ترانه ساخته ای تاروپودِ من
هذا من فضل ربی
تقدیم به آقام امام خامنه ای امام این زمانه
بچّه ، اینجا که به تو حق ّ ِ تقدّم ندهند
جبهه را دستِ تو ای بچّه ی مردم ندهند
طعنه او را به عطش بُرد نه اورا بردند
آسمان را به کسی جز مه وانجم ندهند
همه ی کار ِ تو با واکس و با پوتین بود
مُزد ِ این کار ِ تو جز نور تبسّم ندهند
عاقبت شام ِ شهادت شب ِ گردان کمیل
و سلاحی به کف ِ کودکی از قم ندهند
او ولی وعده ی خود بسته خدا منتظر است
و پلاکی ....که به این پاره تن ِ گم ندهند
مادرش فکر چه میکرد ؟ که او مدرسه است ؟
دل ِ دریاست که آسان به تلاطم ندهند
عشق میکرد امامش پسرش را برده
این مقام است که آسان به مردم ندهند
کاش امروز جهان گویش ِ او میفهمید
که چنین راحت ، جان را به تخاصم ندهند
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادرسادات
از شوش سوی مرقد وگلزار کار داشت
یک رَخش سی ستاره ی دنباله دار داشت
طرز اتول سواریشان هم قشنگ بود
ماشین چقدر پیرزن داغدار داشت
راننده عادتش شده حلوای نقدشان
ماشین ِ او چقدر از آنها بهار داشت
پر کرده بود عطر محمد فضای نور
گلزار باز زائر ِ بی روزگار داشت
مرقد ، ... سلام ... حضرت آقا .... امام هم
انگار هفته هفته دلش انتظار داشت
زنبیل ِ سرخ ِ مادر ِ یک نوجوان ِ ماه
خیرات هم رطب و کمی هم انار داشت
یلداست شب شبانه ی خلوت نبوده است
از شمع تا سحر شب یلدا قرار داشت
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
شب است نوبت تخریب ِ نفس امّاره
دوکوهه ، سوز ، ترّنم ....دو کوهه ، بیچاره
میان این غزلم درد دل بگو ، " تنها "
تو مانده ای به غمِ یک قبیله مهپاره
حسینیّه تو زهمّت بگو کمیلت را
برای من و فقط " من" که مانده آواره
میان قصّه ی انبوه ِ قافله سالار
زِ، رزم با شب بی رحم و سخت و بدکاره
همین تمام ِ خجالت برای" دنیا" بس
که گشت قسمت مردم که گشت آواره
ولی ملائکه یک گوشه روی مین رقصند
ز تکّه تکّه ی شان شد بهار صدپاره
شب است این شب پررمز پادگانِ خدا
شب است نوبت تخریب نفس امّاره
گیسوی سفیدِ تو که برروسری ِ تو
چسبیده و انگار جداییش محال است
مادر ...تو به گلزار نیا . شرم مرا کشت
دنبال ِ مزار ِ پسرت این همه سال است
......
لبخند نزن گریه کن ای مریم ِ عاشق
باور نکنی یا که کنی او شده مفقود
عیسای تو معراج خدا رفته چه گویم
تو منتظر آمدن او پی ِ موعود
......
حلوای ِ تو هر هفته مرا میبرد از درد
ام ّالشهدا امّ بنین حضرت ِ مادر
بگذار ببوسم کف پای تو نمیرم
با عقده ی بوسیدن پای تو دلاور
.....
ای شیرزن ِ حادثه ها روح زمانه
ای پرچم ِ افراشته در قلّه ی باور
در سجده ی تو ساحت ِ گلزار به خاک است
الله جمیلُ و تو الله مکرّر
.....
مانند نسیمی نه تو طوفان شهودی
بر خواسته ای تا همه ی شهر نخوابند
ای داده زکف حاصل عمرت تو برآنی
مهتاب بتابانی و خورشید بخوانند
غوّاصها ز آب پریشان گرفته اند
زنده به گور کردن و آسان گرفته اند
تو اهل آب باشی و عطشان فداشوی
انگار خاکها ز تنت جان گرفته اند
در زیر خاک دوست خوبت مزاح کرد
روح تو را مفرّح و خندان گرفته اند
غوّاص بار آمده ام خاک شد سرم !
این طعنه را تمام بیابان گرفته اند
با هر چه بود دست شما بسته شد ولی
دیوانه ها بهار به زندان گرفته اند
عطر وجودشان همه ی عرش را کرفت
اینجا ملائکه تب انسان گرفته اند
خاک و نسیم و عرصه ی اروند و ابر و دشت
از زیر خاک قدرت طوفان گرفته اند
در هاله ای به خاطر تو زنده تا ابد
"غوغایی ام " ز عشق تو آکنده تاابد
هرگز گذر نمیکند از من ظهور تو
ای علّت شکفتنِ آینده تا ابد
دستم رسد به موی تو پرواز میکنم
تا میشوم چو ابرِ پراکنده تاابد
با یک ترانه ، عِرضِ ِ غزل را تو ریختی
روح غزال ، دور ِ تو چرخنده تاابد
زیباتر از خیال و عبادت ، خداییت
تنها خدا توباشی و من .. بنده تاابد
شادم به یادبود عزیزت چو ماهِ عید
ما را حلال لذّت این خنده تاابد
به عشق حضرت آقا .