محمّدابراهیم همّت ...
میداد گاز راکب و ترس از خطر نداشت
امّا خبر ز حال ِ رفیق ِ سفر نداشت
هی حرف زد : حاجی از این جادّه رد بشیم ...
هرقدر داد زد ....دیگر اثر نداشت
" همّت " هنوز تکیه به پشتش زده ولی
دیگر صدای جبهه دل دشت برنداشت
حاجی؟!،،،، سری مسافر یک جستجو نمود
برگشت دید ... یا ابالفضل ... سر نداشت
ترمز گرفت بغض گرفت و عزا گرفت
در راه بازگشت پی ِ سر ثمر نداشت
با ناله گفت رمز مگوی ِ جبیب را
: مرکز عزیز پرزده با اینکه پر نداشت
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادرسادات
به یاد شهید حاج ابراهیم همّت