موسی کلیم الله شعرمجید خضرایی

دریاکنار آسیه مادر مثال هم

دیدند روی آیه ی موسی ، جمال هم

عزم زلال نیل به دربار روح داد

امواج و صخره ها همه در اعتدال هم

هدیه ز آه و لاجرم و رود آمده

توحید و کفر خیره شده در وصال هم

از مادرانه های شب غار بارادار

تا جای گرم مادر و حوا کمال هم

خفته کنار بستر فرعون قاتلش

فرعون و آسیه به فکر غزال هم

ارواح سنگ خورده ی مرآتیان کشند

نرمی به سر معرفی خود جمال هم

برده شده است مالک ارباب بی قرار

هروقت قهر کرده شده شهر سوگوار

ادامه نوشته

حضرت موسی

دریاکنار آسیه مادر مثال هم

دیدند روی آیه ی موسی ، جمال هم

عزم زلال نیل به دربار روح داد

امواج و صخره ها همه در اعتدال هم

هدیه ز آه و لاجرم و رود آمده

توحید و کفر خیره شده در وصال هم

از مادرانه های شب غار بارادار

تا جای گرم مادر و حوا کمال هم

خفته کنار بستر فرعون قاتلش

فرعون و آسیه به فکر غزال هم

ارواح سنگ خورده ی مرآتیان کشند

نرمی به سر معرفی خود جمال هم

برده شده است مالک ارباب بی قرار

هروقت قهر کرده شده شهر سوگوار

ادامه نوشته

شعری تقدیم به مجری شبکه ی خبر

ای گویم و توان ندایم کم
تا حد و مرز سینه صدایم کم
ای پرچم بلندتر از باور

.....
خون جاری و الک شدنم با تو
درگیریم محک زدنم با تو
ای کهکشان بافته ی خاور

.......
موعود قصه های خدا دستت
برتر زلمس حال دعا دستت
محض خودت بناز مرا دختر

......
بختت سپید ای سبلان دامن
دستش به صولتت نرسد دشمن
ای کُردِ مرزبانی این کشور

.......
گیرایی خزر، نفسِ چالوس
ای آتشِ شکفتگی ققنوس
اسفند وتیر و مهر ودی و آذر

......
عالی عروس ، مادر فلک من
ای برج جاودانه ی ملک من
ای شاهزادگان مرا مادر


هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات به عشق مام وطنم کشور ایران

مجید خضرایی

تقدیم به شهدای عملیات وعده ی صادق ۳

ناز میکرد برای پسرش مادر او

قهر میکرد ز عزم سفرش دختر او

حرص میخورد عجب از غم او همسر او

چه کند وقت سفر آمده در باور او

پای مادر لب او اذن جهادش آمد

خانمش شرط سرعقد به یادش آمد

دخترش باز به فریاد نژادش آمد

سبز شد سرخ زده صفحه ای از دفتراو

مادرش کرد دعا مصحف قرآن برداشت

همسرش بوسه ای از صورت جانان برداشت

دخترش از نگهش بارش باران برداشت

آب می ریخت دم خانه به پشت سر او

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

طوفان یک نفس تقدیم به مادران شهید وعده ی صادق ۳

"طوفان یکنفس" ز غزل پر نمیشود

روح شهید او ز اجل پر نمیشود

انگار که هنوز به شیرش گرفته او

جز قاب عکس زیر بغل پر نمیشود

با هم قرار در دل گلزار داشتند

این عجلویشان ز عمل پر نمیشود

قامت ، زمان ، حلول ،قیامت ، سلام ،.. او

این رازها بدون امل پر نمیشود

خیمه زده حدیث کسا را کند بلند

کندوی وحی او زعسل پر نمیشود

اصلا نگاه او زپشیمان شدن نداشت

حتی نشانه ای که محل پر نمیشود

جز پیروان آینه سالار دستباز

آهوی مادر است گزل ......گم

نمیشود

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادرسادات

تقدیم به همسرم

من پشیمان نیستم هر قدر خواهی ناز کن

آسمان من هستم هر جا خواستی پرواز کن

راست میگویی بیا در آستان آینه

انزجار خویش را از جنگمان ابراز کن

حضرت عباسی خشن تر میشوی زیباتری

باز روی دنده ی لج هرنوایی ساز کن

دخترک زیر هجوم بی امان دست من

جبهه ی تازه در باغ شهادت باز کن

سعی کن هر وقت من سستم تو محکمتر شوی

من تمامش میکنم تو جنگ را آغاز کن

فال میگیرم میان موج مویت هرسحر

قبله ی عریان دلم را کیمیای راز کن

هذا من فضل ربی

تقدیم به لیلی الهه ی صحرا

شعرعیدغدیر ۱۴۰۴

روح برادری است علی جان روایتت

حاکی است از امید فراوان حکایتت

ذات نشاط و ورمز حیات است راه تو

معطوف بر یگانه پرستان هدایتت

از مُلحد ومجوس خداناشناس تر

هرکس که خرجِ تفرقه کرده ولایتت

تا عاقبت به خیری افلاک می رود

دلشوره های دائمی بی نهایتت

آقا ، امیر ، حضرت مولا ، چقدر خوب

اینها همه توهستی و مانیز رعیتت

هرکس کند رعایت انصاف وعشق را

ای حضرت علی، چشیده عنایتت

ساده ترین مقام برای اراده ات

این بوده روی قلّه ی ماه است رایتت

ای کعبه زاده عید غدیرت مبارک است

جانا سزای حضرتتان صدتبارک است

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

ازمجموعه ی تحریریه۲

اگر با ناسزا گفتن به تو

باتو امروز را آغاز نمیکنم

نه ربطی به تو دارد نه به کس دیگری

واقعا خودم تصمیم گرفتم ، ...

مجید خضرایی بعار۱۴۰۴

از مجموعه ی تحریریه۲

روح خودرا حس میکنم

آنقدر بی انعکاس در آینه افتاده ام

به حضور سجده ی شما

عرض میکنم

دوستت دارم

لیلی جانم

آوای ناب

از مجموعه ی تحریریه ۲

دیروز صلوه ظهری فهمیدم عاشقم شدی

آنقدر هیجان زده ام که

باورم نمیشود برای غرورم استفاده کنمت

سرحرف را خودم باز میکنم

شما همینطور عاشقم باش

بقیه ی کارها بامن

منعذرا جانم

مجید خضرایی یی بهار ۱۴۰۴

از مجموعه ی  " تحریریه "

هیچ کس به هیچ بوته ی گل سرخی

گوشواره نمی آویزد

جنس گیسوان حوالی گردنت

حریر دامنه دار گیرایی است...

دستم تشنه تر از حلقوم تفتیده ی کویر است

وقتی به هر دلیلی مویت را موج میدهی

میخواهم نازت کنم بانو

مجید خضرایی بهار ۱۴۰۴ تهران

شعری ناقابل تقدیم به همسرم عذرادرویشان

به رنگ چشم تو سوگند ای بهانه ی سبز

پرستشم شده ای شعر عاشقانه ی سبز

ترنمت کنم ای دلنشین ترانه ی سبز

پناه میدهی آیا مرا لانه ی سبز

کجا کشانده چها میکند نشانه ی سبز

به یاد خسرو ۱ و شبهای خوب خانه ی سبز

کشیده ام تو را روی استوانه ی سبز

که در افق همه جا عشق ما شکفته شود

حدیث خانه ی عذرا همیشه گفته شود

۱ مرحوم خسروشکیبایی و مجموعه خانه سبز

بهار ۱۴۰۴ تهران به عشق عذرا جانم

مجیدخضرایی

مدح رسول اکرم محمد مصطفی  ۱

صحرا حجاز باز دویدن تا

راهی که رفته است رسیدن با

بال خیال سوره شنیدن را

رازی کنم ز لعل لبت اما

ما را مگر مجال بود آنجا

جایی که سر کنیم شبی تنها

با لحن بی نظیر ابالزهرا

زهره چکیده است ز چشمانت

آهوتر از غزالی و مشکین مو

تو مو به مو ظریف تر از جادو

راز سحر فریفته ات آهو

رفتم ندیده ام سفرت ، مه رو

رو مینهم به راه تو کو در کو

می ترسم از پس از تو من ترسو

بره شدم به سیره ی چوپانت

دارد غزل زقافیه میجوشد

شعرم لباس سبز تو میپوشد

کامم زلال نام تو مینوشد

ذوقم دوباره مدح تو بفروشد

یک یاکریم یکسره میکوشد

دارد حلیمه شیر که مینوشد

لبخند از لبان تو مینوشد

بگذار این ترانه پریشانت

باشد ولی خراب تر از آنم

کز حیرت عجیب که میدانم

کرده غریب زار وپریشانم

اما گذاردم سروسامانم

دستش بماند و عجبت مانم

در سفره ی نگاه تو مهمانم

شرمنده است شعر غریبانم

ره میدهی به پهنه ی دامانت ؟

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات