غزل واره ای برای ایران قهرمان

نمیخواهم از هول ِ طوفان بترسم

که ساحل ، تمامش برای ِ صدف هاست

رها کردن ِ ماسه های کرانه

فقط ترس ِ خشکیده ی بی شرف هاست

بزن رعدِ عرفانی ِ شور ِ ابری

که این غرّش ِ آسمانی ز دَف هاست

گذار ِ غزل واره های نگفته

کمی صبر کن باز از این طرف هاست

تمدّن همینطور خوب است ، هر سو

پر از گنبد و سرزمین ِ نجفهاست

به هر خانه مرآت و قرآن ِ جیبی

تداعیگر دائم " لا تَخَف " هاست

چرا نام ایران اسمی زنانه است ؟

اگر گفتی ؟.... او مادرِ جان به کف هاست

تمام دِنا ، شیرکوه و دماوند

گیاهان ِ دارو میان علفهاست

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

غزلی تقدیم به مادران شهدای گمنام

یک عشق داغدیده که زخمش کهن شده

دیوانه ی شنیدن ِ یک در زدن شدن

میگفت : من جوان شهیدم ... تمام ، رفت

او صورتش تکیده ز درد و مِحَن شده

دنیا بسوز چونکه فقط حسرتش همین

...بوده خبر رسد عزیزش کفن شده

غبطه به حال ِ مادرِ دیگر شهید خورد

که یوسفش به خاک به خاکِ وطن شده

حتّی نداشت گور که فکر کفن کنند

این سهم ِ او ز رزم شب تن به تن شده

دستش رمق ندارد تا اشک پاک چیند

از ناله اش مزار شقایق دمن شده

در خواب دید ، گلپسر ِ چهار شانه اش

قنداقه پیچ پرچم سبزش بدن شده

خوشحال بُرد مژده ی رویا به خلوتش

تعبیر کرد رجعت او سهم من شده

..... مادر ، خدا گواه ِ من و تو که آسمان

هرشب کنار پیکر او سینه زن شده

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

به یاد دفاع ملی ایران ۱۴۰۴

موشک جواب گریه ی طفلی که می نالد

پهباد دارد آسمان را می زند خنجر

اخبار ِ وحشی ، روزهای گَس ، سلوک ِ مرگ

ای خاک ِ مادرزاد، ای تنهای بی مادر

‌‌‌‌‌.......

اینجا زمین ، دنیا ، خبرها همچنان زخمی

طبق گزارشهای رسمی درد می بارد

هر کس که زورش می رسد در مسند ِ قدرت

امشب دوباره مردم خود را می آزارد

.......

دیروز بعد از ظهر ، یک نوزاد را کشتند

امروز صبح زود ، یک دختر فراری شد

عصر گذشته فاجعه میدان هفتم گشت

کار تحکّم ، باز هم مردم سواری شد

......

حق با همه آنها که با زور و زر و تزویر

نام ِ خدا را چوب کرده ترکه می سازند

تیم ِ گدایان یتیم ِ مردمی ، دائم

هم بازی و بازار را هر جمعه می بازند

......

از نفت ِ خام و گاز ، خامه میچکد در خون

ناموس در شکل ِ دلار ِ زشت ِ آمریکاست

تابوت در تابوت در تابوت در تابوت

دعوا سر آزادی و زن! آخرِ دنیاست

......

نوزاد بوده ، پا ندارد ، زیر آوار است

دیگر نمانده چیزی از حیثیّت باباش

دنبال یک همدرد میگردد که یک لحظه

هق هق کند رفته ز دستش بچّه ی زیباش

.......

آه ای خداوند ِ غریب مانده در تبعید

دستم قلم گر این قلم خاموش بنشیند

در موج خون افتاده ام امّا امید من

در قدرت تو روح اقیانوس می بیند

.......

فردا برای نسل مهتاب و گل و شبنم

رویا همیشه همنشین لاله های ماه

یهوه، پدر، روحُ القُدُس ، بودا ،اهورا ،جان

حالا زمان ِ سوره ی عشق است ، بسم الله

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

به یاد شهدای نبرد با ظلمت

شعربرای حاج احمد متوسلیان

حاج احمد سلام . یک نامه میدهم من برای یک تاریخ

قصه ای ماورائ باورها داستانی فرای یک تاریخ

سمت انگشت تو خدا رقصید ابدیت به غمزه ات پیوست

همه ی روزهای عالم ِ من شده ای ابتلای یک تاریخ

شیردر بند یا که در اروند نعره در بند یا که در زنجیر

همه ی ایستادگی یعنی ، مرد بی انتهای یک تاریخ

من جسارت کنم ضمیر شوم؟ تا بگویم ز تو که پیر شدی

ای بلندای یک قبیله ی سرخ اول و ابتدای یک تاریخ

صورتت مثل یک تجمع ماه ، ماه ِ در طول سال بدر خدا

میتوانی شب مرا ببری در دل ماجرای یک تاریخ

بوی باروت بوی نیلوفر بوی خون بوی عصر آدینه

تو شکستی غروب جمعه ی غم آمدی آشنای یک تاریخ

وتبادل نشد کسی با تو چون‌ بدل با طلا نمی گُنجد

صاحب مرزهای عاشورا فاتح نینوای یک تاریخ

و هنوز از ستاره میجوشد هر مکانی که آرزو دارم

و به دور قد تو میگردد قطب یا استوای یک تاریخ

حاج احمد به من نگاه کن و من توسل کنم به خیره گی ات

مثل یاغی شوم منم چون تو میشوم جانفدای یک تاریخ

نه تو هرگز فدای مرگ نشد بودنت عین هستی است هنوز

دوست دارم شهودتان باشم شاهد شعرهای یک تاریخ

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

نامه ی یک مادرشهیده به امام خامنه ای

عمر من قد نداد مادر جان

که زمان ظهورتان باشم

لطف کرده اجازه فرمایید

سهمدار غرورتان باشم

سیّد سائل امام رضا

ای گدای تمام آل الله

آخر وعاقبت به خیر شوی

که شدی تو امام آل الله

سرنوشت غریب را به غروب

بسپارو دوباره روشن باش

یادمان تمام ایل بهشت

تو امام دوباره ی من باش

باقیات است صالحات شهید

وارث سنگر و سحر پاشو

این تمام وصیت شهداست

ولی ّ امر زود مولا شو

اینقدر در غدیر میمانیم

تا امیری شوی که ما خواهیم

طول عمر تو را به یوم فرج

نسل در نسل از خدا خواهیم

تو نکردی تمرّد از دستور

نازداری نیاز میطلبی

حق تماما تویی و حق با توست

ساقی یکه تاز میطلبی

واگر تو قبول فرمایی

تازه دامادها فدا کردیم

مثل سقای کربلا نشوند

ما ولی نذر خود ادا کردیم

داغ ما را به نور کن آرام

از تو یک دلخوشی طلبکاریم

پرچم سرخ یالثاراتت

دست در دست بر تو بسپاریم

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

شعرحضرت ابراهیم

یک نفر در میان قومی که

همه همکار ، فکر ، بت میساخت

رگ وریشه به سمت نامرئی

به تمام قبیله اش می تاخت

........

جمعیت دور باطلی شده اند

او ولی خارج از گرانش بود

رای مردم به پادشاهی ظلم

رای آن یک نفر ، نه بر نمرود

........

میشود یک نفر تمام جهان

امت تازه را بنا سازد

عوض سجده های بی پاسخ

همه را مست آتنا سازد

........

او خدای خودش به سختی یافت

حق پرسش و امتحان دارد

او توقع ز قدرتی ازلی

حد واندازه ی زمان دارد

........

تو به نمرود خود سجود نکن

که دعای تو ناامید شود

و تمام عبادت عمرت

زیر یک فتنه ناپدید شود

.......

اگر از بین این همه اسما

اسم ربّ تو بی تجلّی شد

و به هر خواهش تو هر حرفی

میزنی باز بی محلی شد

......

شک نکن در غروب آن خالق

شک کن و در پی خدایت باش

آن خدایی که قدرتش محسوس

در پیِ پاسخ دعایت باش

......

جنگ یعنی شروع رزم وجود

بامثلهای خدشه آلوده

یک خدای معلّق جعلی

یا خدایی که باثمربوده

......

تا به کی التماس وهم ِ خدا

پی یک خالق درست بگرد

تو خودت انتهای معشوقی

دور یک عاشق درست بگرد

.......

امر کن وحی کن تلاوت کن

به جهان خودت تجلی کن

وبه هر کس بجز قَدَر قدرت

پشت فرموده بی محلی کن

........

سنگر تو میان باورهاست

باورت را درست ومحکم کن

وبرای ظهور کامل یار

خانه ی پاک او فراهم کن

.......

خانه را روی آب میسازند

آن کسانی که اهل طوفانند

وهمین اعتماد بر دریا

میشود قدرتی که میدانند

......

در تمام وجودشان دارد

تبر حکم میزند بر جبر

و همینجاست راز یک دریا

که کند خاک پادشاهی قبر

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

غزال

غزل می چکد روی بال دلم

به هم میخورد اعتدال دلم

گرفتی چه راحت تمام مرا

تو از استوا تا شمال دلم

اگر زنده ام دور از حضرتت

چو تخت است با تو خیال دلم

غزال غزلهای شور آفرین

تغزّل بیفزا به حال دلم

یقین همیشه ، همیشه یقین

کمال عجیب محال دلم

نمیگویم از هیچ آیینه ای

فقط تو شدی اتصال دلم

به دریا به طوفان به مهتاب ناب

سلام علیکم غزال دلم

مجید خضرایی صلوتی فر

زندان اوین ۱۴۰۱

عجز من عریانی ( لیلی نامه مجموعه ی تحریریه )

عجز من شرم از این ثانیه ی عریانی است

و گمانم به سر تو سر سرگردانی است

تو خدا هستی و مخلوق تو بی ایمانی است

حال که در طلب بوسه نشستی ، باشد

حرف در حین عملکرد تغزل ناز است

کاظمین حرم سینه ی مرمر باز است

تا کجا میکشد این بوسه ی فلفل ؟ راز است

سیلی مست زدی ؟ توبه شکستی ؟ باشد

ساق پا اول بسم الله احرام هوس

خیر در اوسطها جان سرانجام هوس

سجده بر نافه کنم پاک کنم کام هوس

من که محکم شده ام هر چه تو سستی ، باشد

میچکد آینه از لغزش ما ، تودرتو

و اجابت رسد از خواهش ما ، تودرتو

وحشیانه است آرامش ما تو در تو

پر کنم جام تو را گرچه که مستی ، باشد

هذا من فضل ربی

تقدیم به لیلی

مجید خضرایی صلواتی فر

من ولیلی  ( تقدیم به همسرم عذرا درویشیان)

...ساکن شدند ثانیه هایی که کنجکاو

دنباله ی حوادث ما را گرفته اند

دلهای تشنه منتظر عشقبازی و

دور و بر من و تو هوا را گرفته اند

ساحل برای رقص من وتو درست شد

این موجهای خیره فضا را گرفته اند

شیطان ترین عروس پرستان مشرقی

صف بسته اند سمت خدا را گرفته اند

حتی خلیج فارس برایت حجاز خواند

از درد ما پرند دوا را گرفته اند

باید مقابل همه می ایستاد ماه

حالا که بحث چون و چرا را گرفته اند

دریا تنم بگیر خودت را جلا بده

انگشتری سفید به روح طلا بده...

جانم بانو

هیکل خوش تراش

من دلشده تا روز ابد دلبر تو

من بوسه سپرده میگذارم درتو

در سن بلوغ مانده ام در بغلت

ماندی به زیر دست من دختر تو

یک قافیه ی خدا پسندانه بده

داری میان دو لبت ساغر تو

با هیکل خوش تراش شوخی نکنی

هرقدر دلت خواست شوی مادر تو

گشتم وسط شهر و جنوب و تجریش

بودی ز تمام تکه ها بهتر تو

از طعم لواشک زبانت پیداست

جان میدهی امشب وسطش آخر تو

عذرا جانم دوستت دارم

مجید خضرایی صلوتی فر

گلپری به  عشق همسرم عذرا درویشیان

چسبیده لباست به تنت گلپری من

من آتشم ای آب زده مشتری من

از دور هویداست چه میخواهی و داری

نازت نشود باعث ناباوری من

المنت للله نشدم سیر من از تو

با اینکه تو را سیر کند شوهری من

سوزانده ای ای بت پدرم را نفست حق

ای وای زن من شده نامادری من!

از جای رد مانده به انگشت تو پیداست

ارضا شده از پوستت انگشتری من

بر خاک زدم پوز جوانان محل را

تا اینکه عروسم شدی و گوهری من

آهنگ ابی ، تاج ترانه ، همه ی حال

خاتون منی ای شب نیلوفری من

تقدیم به عشقم خانمم عذرا درویشیان ( مرجانم )

در حال خاکستر

_لیلی ذغال آخته ی دوشم

کز بخت خوب

گرد و غبار اکنون

+ یعنی چه ؟

_ بی بهانه نمیمیرم

+ یعنی چه ؟

_ خسته ام ز نگفتن ها

لالم ز ازدحام شنفتن ها

+ یعنی سراغ خانه نمیگیری

_ آخر نشان خانه ندارم که

از خانه ام نشانه ندارم که

ویرانه ی شکسته به زنجیرم

+ مجنون من دوباره مرا بردار

تقدیم به ناموس پیامبر اکرم حضرت ام المومنین عابشه سلام الله

کاروان غریبه ی تاریخ

این منم عایشه نگه دارید

..........

...دلبری از ترانه های حجاز

کار هر لعل آبدیده نبود

گوشه ی چشم هیچ آهویی

مثل چشمان او کشیده نبود

این همه حسن باز بشمارید

این منم

دختر غرور عرب

من " حمیراء احمدی " هستم

مکّه را گر بپرسی از نسبم

من عروس محمدی هستم

باید این حرمتم نگه دارید

پدرم یار غار پیغمبر

مادرم پاکدامن و زیور

یاد دادند از طفولیّت

اینکه هر روز من شوم بهتر

ابر بعثت به روی من بارید

من که بودم ؟ بپرس از سوره

از صفات مُخَدَّرات خدا

بله هم سن وسال مستوره

شاهد جلوه ی صفات خدا

که سلامی به من بدهکارید

فرض کن عاشق محمّدی و

ناگهان بیوه ی رسول شوی

و میان تحیّر و هجرت

آزمونی رسد قبول شوی

رازدارم مرا نیازارید

این منم خواهر علی هستم

عایشه مثل عرِض و ناموسش

به اماناتش احترام گذار

تو که مُحرِم شوی به پابوسش

از سوال نهفته سرشارید

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

مجید خضرایی صلواتی فر

موسی کلیم الله شعرمجید خضرایی

دریاکنار آسیه مادر مثال هم

دیدند روی آیه ی موسی ، جمال هم

عزم زلال نیل به دربار روح داد

امواج و صخره ها همه در اعتدال هم

هدیه ز آه و لاجرم و رود آمده

توحید و کفر خیره شده در وصال هم

از مادرانه های شب غار بارادار

تا جای گرم مادر و حوا کمال هم

خفته کنار بستر فرعون قاتلش

فرعون و آسیه به فکر غزال هم

ارواح سنگ خورده ی مرآتیان کشند

نرمی به سر معرفی خود جمال هم

برده شده است مالک ارباب بی قرار

هروقت قهر کرده شده شهر سوگوار

ادامه نوشته

حضرت موسی

دریاکنار آسیه مادر مثال هم

دیدند روی آیه ی موسی ، جمال هم

عزم زلال نیل به دربار روح داد

امواج و صخره ها همه در اعتدال هم

هدیه ز آه و لاجرم و رود آمده

توحید و کفر خیره شده در وصال هم

از مادرانه های شب غار بارادار

تا جای گرم مادر و حوا کمال هم

خفته کنار بستر فرعون قاتلش

فرعون و آسیه به فکر غزال هم

ارواح سنگ خورده ی مرآتیان کشند

نرمی به سر معرفی خود جمال هم

برده شده است مالک ارباب بی قرار

هروقت قهر کرده شده شهر سوگوار

ادامه نوشته

شعری تقدیم به مجری شبکه ی خبر

ای گویم و توان ندایم کم
تا حد و مرز سینه صدایم کم
ای پرچم بلندتر از باور

.....
خون جاری و الک شدنم با تو
درگیریم محک زدنم با تو
ای کهکشان بافته ی خاور

.......
موعود قصه های خدا دستت
برتر زلمس حال دعا دستت
محض خودت بناز مرا دختر

......
بختت سپید ای سبلان دامن
دستش به صولتت نرسد دشمن
ای کُردِ مرزبانی این کشور

.......
گیرایی خزر، نفسِ چالوس
ای آتشِ شکفتگی ققنوس
اسفند وتیر و مهر ودی و آذر

......
عالی عروس ، مادر فلک من
ای برج جاودانه ی ملک من
ای شاهزادگان مرا مادر


هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات به عشق مام وطنم کشور ایران

مجید خضرایی

طوفان یک نفس تقدیم به مادران شهید وعده ی صادق ۳

"طوفان یکنفس" ز غزل پر نمیشود

روح شهید او ز اجل پر نمیشود

انگار که هنوز به شیرش گرفته او

جز قاب عکس زیر بغل پر نمیشود

با هم قرار در دل گلزار داشتند

این عجلویشان ز عمل پر نمیشود

قامت ، زمان ، حلول ،قیامت ، سلام ،.. او

این رازها بدون امل پر نمیشود

خیمه زده حدیث کسا را کند بلند

کندوی وحی او زعسل پر نمیشود

اصلا نگاه او زپشیمان شدن نداشت

حتی نشانه ای که محل پر نمیشود

جز پیروان آینه سالار دستباز

آهوی مادر است گزل ......گم

نمیشود

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادرسادات

تقدیم به همسرم

من پشیمان نیستم هر قدر خواهی ناز کن

آسمان من هستم هر جا خواستی پرواز کن

راست میگویی بیا در آستان آینه

انزجار خویش را از جنگمان ابراز کن

حضرت عباسی خشن تر میشوی زیباتری

باز روی دنده ی لج هرنوایی ساز کن

دخترک زیر هجوم بی امان دست من

جبهه ی تازه در باغ شهادت باز کن

سعی کن هر وقت من سستم تو محکمتر شوی

من تمامش میکنم تو جنگ را آغاز کن

فال میگیرم میان موج مویت هرسحر

قبله ی عریان دلم را کیمیای راز کن

هذا من فضل ربی

تقدیم به لیلی الهه ی صحرا

شعرعیدغدیر ۱۴۰۴

روح برادری است علی جان روایتت

حاکی است از امید فراوان حکایتت

ذات نشاط و ورمز حیات است راه تو

معطوف بر یگانه پرستان هدایتت

از مُلحد ومجوس خداناشناس تر

هرکس که خرجِ تفرقه کرده ولایتت

تا عاقبت به خیری افلاک می رود

دلشوره های دائمی بی نهایتت

آقا ، امیر ، حضرت مولا ، چقدر خوب

اینها همه توهستی و مانیز رعیتت

هرکس کند رعایت انصاف وعشق را

ای حضرت علی، چشیده عنایتت

ساده ترین مقام برای اراده ات

این بوده روی قلّه ی ماه است رایتت

ای کعبه زاده عید غدیرت مبارک است

جانا سزای حضرتتان صدتبارک است

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

از مجموعه ی تحریریه ۲

دیروز صلوه ظهری فهمیدم عاشقم شدی

آنقدر هیجان زده ام که

باورم نمیشود برای غرورم استفاده کنمت

سرحرف را خودم باز میکنم

شما همینطور عاشقم باش

بقیه ی کارها بامن

منعذرا جانم

مجید خضرایی یی بهار ۱۴۰۴

شعری ناقابل تقدیم به همسرم عذرادرویشان

به رنگ چشم تو سوگند ای بهانه ی سبز

پرستشم شده ای شعر عاشقانه ی سبز

ترنمت کنم ای دلنشین ترانه ی سبز

پناه میدهی آیا مرا لانه ی سبز

کجا کشانده چها میکند نشانه ی سبز

به یاد خسرو ۱ و شبهای خوب خانه ی سبز

کشیده ام تو را روی استوانه ی سبز

که در افق همه جا عشق ما شکفته شود

حدیث خانه ی عذرا همیشه گفته شود

۱ مرحوم خسروشکیبایی و مجموعه خانه سبز

بهار ۱۴۰۴ تهران به عشق عذرا جانم

مجیدخضرایی