تقدیم به شهدای غوّاص

نبرد تن به تن از دور دیدنش گُنگ است

شبی که ماه شده خالی از شباهنگ است

به عمق رفتن و ماندن دلیر میخواهد

زبُعد دیدن دریا ، کسالتِ تُنگ است

از آن شبی که تو با کوسه ها به آب زدی

هنوز باور "اروندرود" ،خونرنگ است

اگر که ماهی ِ تنها به خاک پرپر زد

فدای ِ نای شده ، مرده ماندنش ننگ است

شنای نرمش غواصها به تار زند

همیشه دست هنرمند بسته و تنگ است

شما به خاک نرفته که پاک برگشتید

چه تند بال گشودید و پای ما لنگ است

زمان حشر شما شاه ماهیان دیدم

هنوز قلب همه مست ِ دوره ی جنگ است

هذا من فضل ربی

به نیابت از حضرت آقا تقدیم به شهدای غوّاص

شعری تقدیم به شهید محمد جهان آرا از زبان همسرش

باید ندارد شاید و امّا ، حرام است

ماندن فقط ، جز آن میان ما حرام است

تو فکر کردی میشوی راحت ز دستم

بی تو برایم بودن ِ دنیا حرام است

وقتی تو را من زیر قرآن بال دادم

گفتم برو مردانه چون پروا حرام است

رفتی و میکردی تعجّب از نگاهم

گفتم که گریه کردنم اینجا حرام است

خندیدم و تو خیره ماندی تا شهادت

حالا کجا رفتی مگر آقا ، حرام است

بی من سفر ؟ یادت نمانده عهد اوّل؟

حتّی زیارت رفتن تنها حرام است

من حبس کردم همسرم را در دل خود

آزادی یک دلبر شیدا حرام است

ایّام ِ خونین شهر و آبادان و لبخند

بی یاد رویت ای جهان آرا حرام است

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

موضوع انشا

روی تخته سیاه موضوعی

مشقِ انشاءِ یک قناری شد

وصدایی به ماتی ِ یک بغض

ناگهان روی ِ صفحه جاری شد

یک سفر ...باز زخم ِ کاری شد

....

خاطرات ِ شما زتابستان

بود موضوع ِ یک ترانه ی سرخ

و مدادی که سوخت با داغ ِ

حرف ِ یک شعرِ دخترانه ی سرخ

اشک دفتر دوباره جاری شد

....

تیر ، آغاز فصل تابستان

تیرها ترکشند یا دردند ؟

مادرش هم نگفته پاسخ ِ او

دردها در خلاصه ی مَردند

باز وقت گِلِه گذاری شد

....‌

فصل گیلاس رنگ ِ قرمز داشت

سرفه های پدر ولی سرخند

فرق گیلاس و خونِ بابایش

فرق غمناله بود با لبخند

فصل گیلاس ، سوگواری شد

....

و "اَمُرداد" خانه بی مُرداد

مادرش داغ دیدو تنها ماند

و تمام ِ تَموز شد پاییز

قاصدک داغدار بابا ماند

او که سرگرم خانه داری ماند

....

چشم مادر ز خیره ماندن سوخت

دائماً در بهانه بی بابا

یک مزارِ شریف در گلزار

گریه های خفیّه ی مادر

او به کارِ مزار وزاری شد

.....

ششمین ماه سال کم کم شد

باورش که پدر نمی آید

وبرایش کسی خرید نکرد

سایه اش از سفر نمی آید

او جدا از امیدواری شد

....

آخر حرفهای این دختر

ناگهان شاپرک به او خندید

پشت شیشه میان مِهر و غُبار

ناگهان صورت ِ پدر را دید

محو آن رختِ پاسداری شد

....

گفت بابا : چرا نمیخندی

گفت : قهرم ، پدر نوازش کرد

و معلّم ز جلوه ی یک نور

از ته ِ دل دوباره خواهش کرد

باز یک راز ماند ویاری شد

.....

و سلامُ علی عبادالله

سخت دل میشود جدا از هم

سوزِ تازه یتیم ما بالله

سرد هرگز نمیشود کم کم

اشک ِ او بارش ِ بهاری شد

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

شعری تقدیم به مادران شهید گمنام

بچّه بزرگ کرده شود یار پیریش

گردد عصای دست ، کند دستگیریش

نان حلال از پدر و عشق مادری

عمری شده است سهمیه ی رشد و سیریَش

زحمت کشیده اند جوان بار آمده

از آب و گِل در آمده و از صغیریَش

او را به خاطرات ِ خمینی کنید وصل

آن روزهای جنگی و خیرِ کثیرَش

یک آلبوم ز منطقه و او شده است جمع

مانند سربلندی ِ او سربه زیریَش

....مادر ، کجاست خاک شهیدت ؟ نگاه کرد

؛ گمنام بهتر است مزار ِ دلیریَش

لنگان عبور کرد ز روی دلم و بُرد

عمر مرا به نوکری و در اسیریش

یک جمله خرج فاطمه کرد و سوال کرد

آیا شهید ِ گمشده را می پذیریَش

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادرسادات

ای مادر شهید

هرقدر صفحه صفحه بگویم برای تو

حتّی اگر جهان بشود جانفدای تو

داغی که دیده ای و رضایی که داده ای

عمراً که شعر ِ من برسد تا سزای تو

سلطان تویی اگر چه زنی مادرِ شهید

شیران درآورند همیشه ادای تو

من را یکی ز معتکفانت قبول کن

خواهم شهود ِ واقعی ِ ماجرای ِ تو

در لحظه لحظه عمرِ غزلهای من شود

خون ِ رگ ِ هنر ، هنرِ آشنای تو

ای مادر شهید تو نامت بزرگ ماند

الله اکبراست فقط درفرای تو

اشکت عجیب سوزش نیلوفر آورد

حتّی خدا گریسته از ربّنای تو

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

اتوبوس مادران شهدا

از شوش سوی مرقد وگلزار کار داشت

یک رَخش سی ستاره ی دنباله دار داشت

طرز اتول سواریشان هم قشنگ بود

ماشین چقدر پیرزن داغدار داشت

راننده عادتش شده حلوای نقدشان

ماشین ِ او چقدر از آنها بهار داشت

پر کرده بود عطر محمد فضای نور

گلزار باز زائر ِ بی روزگار داشت

مرقد ، ... سلام ... حضرت آقا .... امام هم

انگار هفته هفته دلش انتظار داشت

زنبیل ِ سرخ ِ مادر ِ یک نوجوان ِ ماه

خیرات هم رطب و کمی هم انار داشت

یلداست شب شبانه ی خلوت نبوده است

از شمع تا سحر شب یلدا قرار داشت

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

دوکوهه بیچاره

شب است نوبت تخریب ِ نفس امّاره

دوکوهه ، سوز ، ترّنم ....دو کوهه ، بیچاره

میان این غزلم درد دل بگو ، " تنها "

تو مانده ای به غمِ یک قبیله مهپاره

حسینیّه تو زهمّت بگو کمیلت را

برای من و فقط " من" که مانده آواره

میان قصّه ی انبوه ِ قافله سالار

زِ، رزم با شب بی رحم و سخت و بدکاره

همین تمام ِ خجالت برای" دنیا" بس

که گشت قسمت مردم که گشت آواره

ولی ملائکه یک گوشه روی مین رقصند

ز تکّه تکّه ی شان شد بهار صدپاره

شب است این شب پررمز پادگانِ خدا

شب است نوبت تخریب نفس امّاره

مادر شهید گمنام

گیسوی سفیدِ تو که برروسری ِ تو

چسبیده و انگار جداییش محال است

مادر ...تو به گلزار نیا . شرم مرا کشت

دنبال ِ مزار ِ پسرت این همه سال است

......

لبخند نزن گریه کن ای مریم ِ عاشق

باور نکنی یا که کنی او شده مفقود

عیسای تو معراج خدا رفته چه گویم

تو منتظر آمدن او پی ِ موعود

......

حلوای ِ تو هر هفته مرا میبرد از درد

ام ّالشهدا امّ بنین حضرت ِ مادر

بگذار ببوسم کف پای تو نمیرم

با عقده ی بوسیدن پای تو دلاور

.....

ای شیرزن ِ حادثه ها روح زمانه

ای پرچم ِ افراشته در قلّه ی باور

در سجده ی تو ساحت ِ گلزار به خاک است

الله جمیلُ و تو الله مکرّر

.....

مانند نسیمی نه تو طوفان شهودی

بر خواسته ای تا همه ی شهر نخوابند

ای داده زکف حاصل عمرت تو برآنی

مهتاب بتابانی و خورشید بخوانند

شعر جانبازان قطع نخاع : زبان حال  همسران قهرمان جانبازان

وقتی به سمت آینه لغزید چشم ِ من

از آن همه شکوه ِ تو ، لرزید چشم من

اشکی ، یواشکی ، سرِ مژگان، اشاره کرد

وقتی که عمق چشم ِ تو را دید ، چشم من

برعکس شد تمام جهان ، خواستگاریم

من آمدم برای تو .... بارید ، "چشم من"

اَخم ِ تو زخم لذّت ِ یک عشق ِ ناب شد

حرصش در آمد و درخشید چشم من

با مادرم ، صریح ز عشقم ....گفتم و

خندید سیر و بعد که بوسید ، چشم من

آمد سراغ ِ مسجد ِ رویایی شما

برگشت ... گفت : بله ، پسندید چشم من

داماد ِ زورکی نه ، تو شاه ِ دلم شدی

از هر ترانه نام ِ تو پرسید چشم من

.......

حالا که قطع یک سر ِ سوزن ، نخاع ِ تو

کرده فلج مرا چه غمی دید چشم من

آقا ، بلند قامت ِ افتاده روی تخت

هر روز ،پای پاکِ تو بوسید چشم من

شرمنده از کنیزی ِ ناقابلم ببخش

این را به هیچ چیز نبخشید چشم من

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

اقتباسی از خاطره ی یک عشق واقعی