کودکی از قم ( غزلی به عشق شهدای نوجوان دفاع مقدس )
بچّه ، اینجا که به تو حق ّ ِ تقدّم ندهند
جبهه را دستِ تو ای بچّه ی مردم ندهند
طعنه او را به عطش بُرد نه اورا بردند
آسمان را به کسی جز مه وانجم ندهند
همه ی کار ِ تو با واکس و با پوتین بود
مُزد ِ این کار ِ تو جز نور تبسّم ندهند
عاقبت شام ِ شهادت شب ِ گردان کمیل
و سلاحی به کف ِ کودکی از قم ندهند
او ولی وعده ی خود بسته خدا منتظر است
و پلاکی ....که به این پاره تن ِ گم ندهند
مادرش فکر چه میکرد ؟ که او مدرسه است ؟
دل ِ دریاست که آسان به تلاطم ندهند
عشق میکرد امامش پسرش را برده
این مقام است که آسان به مردم ندهند
کاش امروز جهان گویش ِ او میفهمید
که چنین راحت ، جان را به تخاصم ندهند
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادرسادات
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 12:22 توسط مجید خضرایی
|