بچّه ، اینجا که به تو حق ّ ِ تقدّم ندهند

جبهه را دستِ تو ای بچّه ی مردم ندهند

طعنه او را به عطش بُرد نه اورا بردند

آسمان را به کسی جز مه وانجم ندهند

همه ی کار ِ تو با واکس و با پوتین بود

مُزد ِ این کار ِ تو جز نور تبسّم ندهند

عاقبت شام ِ شهادت شب ِ گردان کمیل

و سلاحی به کف ِ کودکی از قم ندهند

او ولی وعده ی خود بسته خدا منتظر است

و پلاکی ....که به این پاره تن ِ گم ندهند

مادرش فکر چه میکرد ؟ که او مدرسه است ؟

دل ِ دریاست که آسان به تلاطم ندهند

عشق میکرد امامش پسرش را برده

این مقام است که آسان به مردم ندهند

کاش امروز جهان گویش ِ او میفهمید

که چنین راحت ، جان را به تخاصم ندهند

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادرسادات