باید ندارد شاید و امّا ، حرام است

ماندن فقط ، جز آن میان ما حرام است

تو فکر کردی میشوی راحت ز دستم

بی تو برایم بودن ِ دنیا حرام است

وقتی تو را من زیر قرآن بال دادم

گفتم برو مردانه چون پروا حرام است

رفتی و میکردی تعجّب از نگاهم

گفتم که گریه کردنم اینجا حرام است

خندیدم و تو خیره ماندی تا شهادت

حالا کجا رفتی مگر آقا ، حرام است

بی من سفر ؟ یادت نمانده عهد اوّل؟

حتّی زیارت رفتن تنها حرام است

من حبس کردم همسرم را در دل خود

آزادی یک دلبر شیدا حرام است

ایّام ِ خونین شهر و آبادان و لبخند

بی یاد رویت ای جهان آرا حرام است

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات