شعری تقدیم به شهید محمد جهان آرا از زبان همسرش
باید ندارد شاید و امّا ، حرام است
ماندن فقط ، جز آن میان ما حرام است
تو فکر کردی میشوی راحت ز دستم
بی تو برایم بودن ِ دنیا حرام است
وقتی تو را من زیر قرآن بال دادم
گفتم برو مردانه چون پروا حرام است
رفتی و میکردی تعجّب از نگاهم
گفتم که گریه کردنم اینجا حرام است
خندیدم و تو خیره ماندی تا شهادت
حالا کجا رفتی مگر آقا ، حرام است
بی من سفر ؟ یادت نمانده عهد اوّل؟
حتّی زیارت رفتن تنها حرام است
من حبس کردم همسرم را در دل خود
آزادی یک دلبر شیدا حرام است
ایّام ِ خونین شهر و آبادان و لبخند
بی یاد رویت ای جهان آرا حرام است
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 14:46 توسط مجید خضرایی
|