توضیح مهم

اشعار و مطالب این وبلاگ سروده های مجید خضرایی صلوتی فر است

و اگر تقدیم به شخصی یا عزیزی شده صرفا زبان شاعرانه و تبیین ادبی موضوعات است

غزل واره ای برای ایران قهرمان

نمیخواهم از هول ِ طوفان بترسم

که ساحل ، تمامش برای ِ صدف هاست

رها کردن ِ ماسه های کرانه

فقط ترس ِ خشکیده ی بی شرف هاست

بزن رعدِ عرفانی ِ شور ِ ابری

که این غرّش ِ آسمانی ز دَف هاست

گذار ِ غزل واره های نگفته

کمی صبر کن باز از این طرف هاست

تمدّن همینطور خوب است ، هر سو

پر از گنبد و سرزمین ِ نجفهاست

به هر خانه مرآت و قرآن ِ جیبی

تداعیگر دائم " لا تَخَف " هاست

چرا نام ایران اسمی زنانه است ؟

اگر گفتی ؟.... او مادرِ جان به کف هاست

تمام دِنا ، شیرکوه و دماوند

گیاهان ِ دارو میان علفهاست

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

ای چراغ هر بهانه

یکی از آثار نام ِ مادر

رشته های معطّر ابدی است ...

رطوبت محرمانه ی جنگل های سنجاب

چرا زل می زنی به خاطرات ِ مادریم ؟

من ، صدف سکوتم .... هدف ِ نگفتن

در ِ گوشم بزن مامان .... فقط بیا فقط بیا در ِگوشت صدای اقیانوسی دارم که جزیره ندارد

جزر و مدّ مرموزی از طغیان ِ خویشتندار

مامان گوگوش ، من هستم تو هم نیستی

چرا باشی ؟

که کاری کنند غریبه آشنا را هم فراموش کنیم

نمیترسم تو پیر نمیشوی دختر

مجید خضرایی

غزلی تقدیم به مادران شهدای گمنام

یک عشق داغدیده که زخمش کهن شده

دیوانه ی شنیدن ِ یک در زدن شدن

میگفت : من جوان شهیدم ... تمام ، رفت

او صورتش تکیده ز درد و مِحَن شده

دنیا بسوز چونکه فقط حسرتش همین

...بوده خبر رسد عزیزش کفن شده

غبطه به حال ِ مادرِ دیگر شهید خورد

که یوسفش به خاک به خاکِ وطن شده

حتّی نداشت گور که فکر کفن کنند

این سهم ِ او ز رزم شب تن به تن شده

دستش رمق ندارد تا اشک پاک چیند

از ناله اش مزار شقایق دمن شده

در خواب دید ، گلپسر ِ چهار شانه اش

قنداقه پیچ پرچم سبزش بدن شده

خوشحال بُرد مژده ی رویا به خلوتش

تعبیر کرد رجعت او سهم من شده

..... مادر ، خدا گواه ِ من و تو که آسمان

هرشب کنار پیکر او سینه زن شده

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

شعر جانبازان قطع نخاع : زبان حال  همسران قهرمان جانبازان

وقتی به سمت آینه لغزید چشم ِ من

از آن همه شکوه ِ تو ، لرزید چشم من

اشکی ، یواشکی ، سرِ مژگان، اشاره کرد

وقتی که عمق چشم ِ تو را دید ، چشم من

برعکس شد تمام جهان ، خواستگاریم

من آمدم برای تو .... بارید ، "چشم من"

اَخم ِ تو زخم لذّت ِ یک عشق ِ ناب شد

حرصش در آمد و درخشید چشم من

با مادرم ، صریح ز عشقم ....گفتم و

خندید سیر و بعد که بوسید ، چشم من

آمد سراغ ِ مسجد ِ رویایی شما

برگشت ... گفت : بله ، پسندید چشم من

داماد ِ زورکی نه ، تو شاه ِ دلم شدی

از هر ترانه نام ِ تو پرسید چشم من

.......

حالا که قطع یک سر ِ سوزن ، نخاع ِ تو

کرده فلج مرا چه غمی دید چشم من

آقا ، بلند قامت ِ افتاده روی تخت

هر روز ،پای پاکِ تو بوسید چشم من

شرمنده از کنیزی ِ ناقابلم ببخش

این را به هیچ چیز نبخشید چشم من

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

اقتباسی از خاطره ی یک عشق واقعی

به یاد دفاع ملی ایران ۱۴۰۴

موشک جواب گریه ی طفلی که می نالد

پهباد دارد آسمان را می زند خنجر

اخبار ِ وحشی ، روزهای گَس ، سلوک ِ مرگ

ای خاک ِ مادرزاد، ای تنهای بی مادر

‌‌‌‌‌.......

اینجا زمین ، دنیا ، خبرها همچنان زخمی

طبق گزارشهای رسمی درد می بارد

هر کس که زورش می رسد در مسند ِ قدرت

امشب دوباره مردم خود را می آزارد

.......

دیروز بعد از ظهر ، یک نوزاد را کشتند

امروز صبح زود ، یک دختر فراری شد

عصر گذشته فاجعه میدان هفتم گشت

کار تحکّم ، باز هم مردم سواری شد

......

حق با همه آنها که با زور و زر و تزویر

نام ِ خدا را چوب کرده ترکه می سازند

تیم ِ گدایان یتیم ِ مردمی ، دائم

هم بازی و بازار را هر جمعه می بازند

......

از نفت ِ خام و گاز ، خامه میچکد در خون

ناموس در شکل ِ دلار ِ زشت ِ آمریکاست

تابوت در تابوت در تابوت در تابوت

دعوا سر آزادی و زن! آخرِ دنیاست

......

نوزاد بوده ، پا ندارد ، زیر آوار است

دیگر نمانده چیزی از حیثیّت باباش

دنبال یک همدرد میگردد که یک لحظه

هق هق کند رفته ز دستش بچّه ی زیباش

.......

آه ای خداوند ِ غریب مانده در تبعید

دستم قلم گر این قلم خاموش بنشیند

در موج خون افتاده ام امّا امید من

در قدرت تو روح اقیانوس می بیند

.......

فردا برای نسل مهتاب و گل و شبنم

رویا همیشه همنشین لاله های ماه

یهوه، پدر، روحُ القُدُس ، بودا ،اهورا ،جان

حالا زمان ِ سوره ی عشق است ، بسم الله

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

به یاد شهدای نبرد با ظلمت

شعر خاطرات مقام معظم رهبری : نوژه

وقتی که فتنه دامن ایران گرفته بود

یک عدّه را سیاهی و خسران گرفته بود

وقتی شبی همافر ارتش اُحُد ندید

یک لحظه خواب ، خلوت ایشان گرفته بود

یادم نمیرود که هوا بیقرار بود

یک ارتشی امان ز دربان گرفته بود

آنقدر داد زد چنان التماس کرد

چاره نبود آمده باران گرفته بود

_ " آقا سلام.....نوژه ..... منافق ...کودتا "

طرحی برای کوی جماران گرفته بود

سربر زمین فکند که ؛ " شرمنده ایم ما "

ارتش به پیش چشم خودم جان گرفته بود

وقتی سحر رسید نماز شب امام

یعنی که نقش تفرقه پایان گرفته بود

بازنویسی مجید خضرایی

شعر در وصف خاطرات جوانی حضرت آقا امام خامنه ای

جوان بودم پر از شور شکفتن ، غرق حالی ناز

برایم ابتلا می ساخت شعر ِ حافظ شیراز

معمّم بودم امّا در سرم سودای سرمستی

سه تار وتار ، موسیقی ، رهائی در زمان ساز

میان انجمنهای ادیبان دربدر مفتون

به دنبال عروض و قافیه ایهام یا ایجاز

همانند تمام نوجوانی ها دلی عاشق

بلندی در نظر ، نوّاب ، طیّب ، سرخی ِ پرواز

نظربازی ، عجب رازی، شدم من عاشق مجنون

کسی که بود عیسای من و بر منبر اعجاز

ز مشهد پرکشیدم پابرهنه قم برای او

اگر چه من گدا بودم ولی شد بالهایم باز

سرِ خُم تا خمینی تا رسیدم قم به من فرمود

پدر تنهاست در مشهد برو تا باز گردی باز

اشاره به هجرت حضرت آقا به عشق تلمّذ در محضر حضرت امام خمینی به قم و امر امام به آسید علی آقا جهت بازگشت به مشهد و خدمت به پدربزرگوارشان مرحوم آقا سید جواد حسینی خامنه ای

بازنویسی وتحریر مجید خضرایی

اشعار جدید برای امام خا منه ای : محاصره پاوه

مادر، جهاز ِ تازه عروسش ، خریده بود

طرحِ لباس توری اورا بریده بود

یک جشن چندروزه ی فامیلِ مرزبان

این نقشه را خدای تعالی کشیده بود

هر دو ، اصیل زاده ی ایران باوقار

چون تخته و درند خدا آفریده بود

بابای شاهزاده ی داماد هر چه بود...

...لازم برای شام عروسی خریده بود

آمد خبر ....

آمد خبر محاصره ی پاوه تنگ شد

دشمن خبر ز شادی ِ کوردی شنیده بود

پشت مناره زر زد ؛ حمام داغ کن

او بی خبر ولی ز سپاه سپیده بود

؛ بادستمال سرخ تو را میکنم خفه

او اصغر وصالی و هرگز ندیده بود...

...در خاطرات خویش از این طور چیزها

چمران رسید چونکه زمانش رسیده بود ...‌

....باور کنند مردم ِ تنهای قوم کُرد

قلب امام در غم ایشان طپیده بود

تحریر و بازنویسی مجید خضرایی

شهید علی اصغر وصالی فرمانده دستمال سرخهای سپاه

شهید مهندس مصطفی چمران نماینده حضرت امام

شعر جدیدبرای  امام خامنه ای خرمشهر جهان آرا

نفس وقتی کشیدی ، شعر شد آنجا ، زبان آرا

وطن می ساخت از فهمیدگانِ خود ، جوان آرا

اگر در شهر یک تن مانده باید باشد او کافی

تو هم برداشتی در امتحان واژگان "آ" را

ز خونین شهر ، آذین شهر ، خر مشهر می سازید

محمّد جان شده این پهنه ی خون ، آسمان آرا

سرِ زلف پریشان ِ خدا در کوچه ها پیدا

بخوان هرشب بخوان صادق ۱ شور کاروان آرا

همیشه با محرم مانده سوز نوحه ی فخری ۲

همان" ممّد نبودی" خاطراتی شد زمان آرا

به دست آرش ِ امروز و فردای پس از هر روز

زمان را مرزبندی میکنی ، تیر وکمان ، آرا

دوباره فتح خونین، غزّه تا بیت المقدّس را

باذن الله ِ مولا وسپاهی از جهان آرا

بازنویسی وتحریر از مجید خضرایی

۱ . اشاره به نوحه های حاج صادق آهنگران

۲. نوحه حاج حسین فخری با عنوان ممد نبودی ببینی

شعربرای حاج احمد متوسلیان

حاج احمد سلام . یک نامه میدهم من برای یک تاریخ

قصه ای ماورائ باورها داستانی فرای یک تاریخ

سمت انگشت تو خدا رقصید ابدیت به غمزه ات پیوست

همه ی روزهای عالم ِ من شده ای ابتلای یک تاریخ

شیردر بند یا که در اروند نعره در بند یا که در زنجیر

همه ی ایستادگی یعنی ، مرد بی انتهای یک تاریخ

من جسارت کنم ضمیر شوم؟ تا بگویم ز تو که پیر شدی

ای بلندای یک قبیله ی سرخ اول و ابتدای یک تاریخ

صورتت مثل یک تجمع ماه ، ماه ِ در طول سال بدر خدا

میتوانی شب مرا ببری در دل ماجرای یک تاریخ

بوی باروت بوی نیلوفر بوی خون بوی عصر آدینه

تو شکستی غروب جمعه ی غم آمدی آشنای یک تاریخ

وتبادل نشد کسی با تو چون‌ بدل با طلا نمی گُنجد

صاحب مرزهای عاشورا فاتح نینوای یک تاریخ

و هنوز از ستاره میجوشد هر مکانی که آرزو دارم

و به دور قد تو میگردد قطب یا استوای یک تاریخ

حاج احمد به من نگاه کن و من توسل کنم به خیره گی ات

مثل یاغی شوم منم چون تو میشوم جانفدای یک تاریخ

نه تو هرگز فدای مرگ نشد بودنت عین هستی است هنوز

دوست دارم شهودتان باشم شاهد شعرهای یک تاریخ

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

نامه ی یک مادرشهیده به امام خامنه ای

عمر من قد نداد مادر جان

که زمان ظهورتان باشم

لطف کرده اجازه فرمایید

سهمدار غرورتان باشم

سیّد سائل امام رضا

ای گدای تمام آل الله

آخر وعاقبت به خیر شوی

که شدی تو امام آل الله

سرنوشت غریب را به غروب

بسپارو دوباره روشن باش

یادمان تمام ایل بهشت

تو امام دوباره ی من باش

باقیات است صالحات شهید

وارث سنگر و سحر پاشو

این تمام وصیت شهداست

ولی ّ امر زود مولا شو

اینقدر در غدیر میمانیم

تا امیری شوی که ما خواهیم

طول عمر تو را به یوم فرج

نسل در نسل از خدا خواهیم

تو نکردی تمرّد از دستور

نازداری نیاز میطلبی

حق تماما تویی و حق با توست

ساقی یکه تاز میطلبی

واگر تو قبول فرمایی

تازه دامادها فدا کردیم

مثل سقای کربلا نشوند

ما ولی نذر خود ادا کردیم

داغ ما را به نور کن آرام

از تو یک دلخوشی طلبکاریم

پرچم سرخ یالثاراتت

دست در دست بر تو بسپاریم

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

شعرحضرت ابراهیم

یک نفر در میان قومی که

همه همکار ، فکر ، بت میساخت

رگ وریشه به سمت نامرئی

به تمام قبیله اش می تاخت

........

جمعیت دور باطلی شده اند

او ولی خارج از گرانش بود

رای مردم به پادشاهی ظلم

رای آن یک نفر ، نه بر نمرود

........

میشود یک نفر تمام جهان

امت تازه را بنا سازد

عوض سجده های بی پاسخ

همه را مست آتنا سازد

........

او خدای خودش به سختی یافت

حق پرسش و امتحان دارد

او توقع ز قدرتی ازلی

حد واندازه ی زمان دارد

........

تو به نمرود خود سجود نکن

که دعای تو ناامید شود

و تمام عبادت عمرت

زیر یک فتنه ناپدید شود

.......

اگر از بین این همه اسما

اسم ربّ تو بی تجلّی شد

و به هر خواهش تو هر حرفی

میزنی باز بی محلی شد

......

شک نکن در غروب آن خالق

شک کن و در پی خدایت باش

آن خدایی که قدرتش محسوس

در پیِ پاسخ دعایت باش

......

جنگ یعنی شروع رزم وجود

بامثلهای خدشه آلوده

یک خدای معلّق جعلی

یا خدایی که باثمربوده

......

تا به کی التماس وهم ِ خدا

پی یک خالق درست بگرد

تو خودت انتهای معشوقی

دور یک عاشق درست بگرد

.......

امر کن وحی کن تلاوت کن

به جهان خودت تجلی کن

وبه هر کس بجز قَدَر قدرت

پشت فرموده بی محلی کن

........

سنگر تو میان باورهاست

باورت را درست ومحکم کن

وبرای ظهور کامل یار

خانه ی پاک او فراهم کن

.......

خانه را روی آب میسازند

آن کسانی که اهل طوفانند

وهمین اعتماد بر دریا

میشود قدرتی که میدانند

......

در تمام وجودشان دارد

تبر حکم میزند بر جبر

و همینجاست راز یک دریا

که کند خاک پادشاهی قبر

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

غزال

غزل می چکد روی بال دلم

به هم میخورد اعتدال دلم

گرفتی چه راحت تمام مرا

تو از استوا تا شمال دلم

اگر زنده ام دور از حضرتت

چو تخت است با تو خیال دلم

غزال غزلهای شور آفرین

تغزّل بیفزا به حال دلم

یقین همیشه ، همیشه یقین

کمال عجیب محال دلم

نمیگویم از هیچ آیینه ای

فقط تو شدی اتصال دلم

به دریا به طوفان به مهتاب ناب

سلام علیکم غزال دلم

مجید خضرایی صلوتی فر

زندان اوین ۱۴۰۱

شعری برای حضرت رسول

مست کردم چه کنم شاعر مکی این است

هم قلم هم قدمم در سحرت سنگین است

ماه را شب را حتی هیجان را باتو

مسکن تو لیلی مجنونش مسکین است

نسل در نسل پناه است بیابان حجاز

چه کنم کعبه پر از شعبده ی شیرین است

پسر آمنه ، ای آینه ی سرمه زده

چه برقصی چه برقصانی آن آیین است

من ِ اعرابی وحشی ِ خرافی چه کنم

تو بت مکه ای و خواسته ام این دین است

بدنت ماهی چشمان تو غوغای پلنگ

لحن تو بلبل والایی تو شاهین است

در حرا امن ترین میکده آرام بمان

قافله آمده میترسم چون از چین است

وحی را منکه نفهمیدم تو بافته ای

یا زهم صحبتت یعنی علی یافته ای

ادامه در

ادامه نوشته

شعر حضرت مریم عذرا سلام الله علیها

الحان مادرانه سکوتی که ماه شد

یک نذر ساده کرد و قبول اله شد

عقل از سرِ صلاح پرید و جناب ِ عشق

در چادر سفید امید سپاه شد

وقتی خدا بساط نوازشگرش سحر

با خوش سلیقگی ِ صنم روبراه شد

یُمنِ هوای حامل محموله ی نگار

بر قلبهای یکّه پسندان پناه شد

لیلی به غمزه خنده زد و سمت امتحان

فرمود یک اشاره و و عالم نگاه شد

با وضعِ حمل ، وضع خیال عروس شعر

آشفته گشت حال امیدش تباه شد

املا درست بود سراسر ادب ولی

در انتخاب خط کمی اشتباه شد

مریم پدیده ی نفس مهربان رسید

حالا زمان سیّده ی آن زمان رسید

هر چه قرار هست همه بیقرار ِ تو

دریای ناب ، ماهی عمران نثار تو

من قول میدهم بغل تو شود بزرگ

این ماهپاره را بپذیرد مدار تو

اندازه ی شرافت شیر حلال من

او شیرزن ، شود همه اش خاکسار تو

در آینه مراقب والاییش بمان

دیگر امان به دست تو و روزگار تو

آیا اجازه هست کنیز حرم شود؟

آیا اجازه هست بمانم کنار تو؟

آری پسر ، کم است که یک نسل هم کم است

گل دختر ِ خداست سزای بهار تو

این خط و این نشان که اگر کار دست توست

تقدیس این صلیب بود در جوار تو

از عمق یک مطالبه دنیا نجات یافت

توحید در طلیعه ی مریم حیات یافت

ادامه در

ادامه نوشته

شعر محمد فصل  عبدالمطلب

اسباب عشقبازی معبد نمی دهد

روح شراب ، خشکی موبد نمی دهد

ترکیب جهل و شعر و بیابان ، الهه اش

دست دل عبوس مردد نمی دهد

شیخ قبیله لحظه ی ناب ستاره را

بر هر کسی که آمد و سر زد نمی دهد

خیرات ما شبانه ی عکاظ قافیه است

حاتم به میهمان رطب بد نمی دهد

روح زبان تند عرب سختگیری است

کل صفت به صیغه ی مفرد نمی دهد

الله ما که اعظم بتهای کعبه است

بر هرکسی نواده ی احمد نمی دهد

دریای سرخ خواهد و گرمایی حجاز

هر مکه و جزیره محمد نمی دهد

اینهاست که مکتب و قاموس میشود

اینجاست که نوای تو قاموس میشود

ادامه در

ادامه نوشته

عجز من عریانی ( لیلی نامه مجموعه ی تحریریه )

عجز من شرم از این ثانیه ی عریانی است

و گمانم به سر تو سر سرگردانی است

تو خدا هستی و مخلوق تو بی ایمانی است

حال که در طلب بوسه نشستی ، باشد

حرف در حین عملکرد تغزل ناز است

کاظمین حرم سینه ی مرمر باز است

تا کجا میکشد این بوسه ی فلفل ؟ راز است

سیلی مست زدی ؟ توبه شکستی ؟ باشد

ساق پا اول بسم الله احرام هوس

خیر در اوسطها جان سرانجام هوس

سجده بر نافه کنم پاک کنم کام هوس

من که محکم شده ام هر چه تو سستی ، باشد

میچکد آینه از لغزش ما ، تودرتو

و اجابت رسد از خواهش ما ، تودرتو

وحشیانه است آرامش ما تو در تو

پر کنم جام تو را گرچه که مستی ، باشد

هذا من فضل ربی

تقدیم به لیلی

مجید خضرایی صلواتی فر

من ولیلی  ( تقدیم به همسرم عذرا درویشیان)

...ساکن شدند ثانیه هایی که کنجکاو

دنباله ی حوادث ما را گرفته اند

دلهای تشنه منتظر عشقبازی و

دور و بر من و تو هوا را گرفته اند

ساحل برای رقص من وتو درست شد

این موجهای خیره فضا را گرفته اند

شیطان ترین عروس پرستان مشرقی

صف بسته اند سمت خدا را گرفته اند

حتی خلیج فارس برایت حجاز خواند

از درد ما پرند دوا را گرفته اند

باید مقابل همه می ایستاد ماه

حالا که بحث چون و چرا را گرفته اند

دریا تنم بگیر خودت را جلا بده

انگشتری سفید به روح طلا بده...

جانم بانو

شعر  تقدیم به امام خامنه ای جدید

جبهه اسیر دست زمین و زمان نشد

او آزمایش است خودش امتحان نشد

هرقدر هم دفاع مقدس به پرده رفت

زحمت کشیده اند ولی یک پلان نشد

زیرا که بوی شبنم و باروت و خون سرخ

بر روی فیلنامه ی خسته عیان نشد

دیگر به اوج هم که ببینیم مرتضی

تا روی مین نرفت در آن بیکران نشد

ذاتش تمیز کردن هرنوع ممیزی

باغی که نوبهاره نشست و خزان نشد

گنج عظیم جنگ برای حدود عشق

مثلش نصیب مملکتی در جهان نشد

شاید ترانه یا که ترنّم نفس دهند

از سوز سینه ها که شکست وبیان نشد

دیدید هر چقدر غزل، زور زد ولی

چیزی دچار این غزل ناتوان نشد

تحریر و بازنویسی مجید خضرایی

تقدیم  حضرت آقا برای حماسه سازان ارتش در عملیات وعده صادق۳

در روزهای آخر سربازی

تازه رسیده وقت سرافراری

پایان دوباره رفت ز یاد او

آغاز شد دوباره چه آغازی

او عاشقانه جانب آبادان

بعضی به سمت جاده ی اهوازی

ژ ۳ رفیق پاس شب و روزش

دارد عجب ابهت و اعجازی

جمع شماره های پلاک او

آینده است مبهم و ایجازی

سرباز صفر ، حضرت ناپیدا

این چه حماسه ای است که می سازی؟

او رفت با امید شهادت ، ما

دیدیم آمده است چه جانبازی

تحریر و باز نویسی از مجید خضرایی

ِغرل جدید حضرت آقا عملیلات وعده صادق

وقتی نبرد دست علمدار می رسد

انگار که نگار به دلدار می رسد

شیر شرف ز مادر خود خورد شیر نر

سلطان برای جنگ ز دربار می رسد

جان بر کفش گرفته چو سر را به یال خوبش

پنجه نهان نموده به نیزار می رسد

ایمان جنگ ، کفر ، یقین مبارزان

مستکبرانه خصم به انکار می رسد

نعره زند که کوه رساند به قوم کرد

لشکر ز مرز ، محکم وبسیار می رسد

الله اکبر است پر از تپه ها جنوب

هنگامه ی اقامه ی دلدار می رسد

دریا پر است از تب دریاپرستها

طوفان شود ، ترانه ی سالار می رسد

ایران ، کلام بافته ی مرتضی علی ست

نهج البلاغه ای که گهربار میرسد

سید علی خامنه ای حسینی

تحریر و بازنویسی مجید خضرایی

بیانیه های مقام معظم رهبری بصورت غزل جدید آقا

سالار جنگ بودن کاری حرام نیست

اما مکان جنگ به بیت الحرام نیست

صدام بود آنکه به خون مشق مینوشت

راضی شدن به جنگ مقام امام نیست

هر قدر التماس کنند این یزیدیان

این جنگ بی رضایت آقا تمام نیست

ابلاغ آنچه دم زده ای سالهای پیش

حقی که پایدار نگردد پیام نیست

شمشیر او دو لب که به امر اشاره گفت

هرکس سلام کرد علیه السلام نیست

برجام این زمانه نداریم فتح هست

دیگر زمانه نوکری اتهام نیست

سید علی خامنه ای حسینی

تحریر و باز نویسی مجید خضرایی

شعر جدید حضرت آقا برای شهید باقری

در زد کسی نبود در شهر وا کند

حتی کسی نبود کسی را صدا کند

بین پل دو فاجعه، کارون سکوت بود

اسرار خود نخواست بر او بر ملا کند

خرم نه شهر بود نه آباد آنطرف

زخم دل شکسته چگونه دوا کند

پشت شکوه مرز ، به خنجر شکافته

تیغی که آشنا به تن آشنا کند

"۱محسن" به او سپرده تمام محال را

حالا زمانه اش شده تا ادعا کند

یک صفحه ی سفید فقط کافی است تا

استاد جنگ نقشه ی فتحی بنا کند

آغاز جنگ ، آمدن وقت باقری است

پایان جنگ حجله ی او را بپا کند

سید علی خامنه ای حسینی

تحریر و باز نویسی مجید خضرایی

۱ ، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران

غزل جدید مقام معظم رهبری  ۱۴۰۴

قرآن همه اش جمع شود در افق با

"با،" رنگ افق را زده در شور شفق ، تا

با تیغه ی عریان غروبی که نفس را

از خنجر غارتگر پر عربده این جا

واگیرد و خاموش کند ، روز هیولا

پا روی گلویش نهد و او دهنش، وا

دا ، در پی درمان نه ، که درمان پی یک دا

ما سد عظیمیم بزن موج به دریا

جانیست شده خط مقدم همه امضا

نا از نفس نی ، نه ، شنو از نفس ما

پا داده شود میکده ی منطقه برپا

لا آمده بر لیل که مجنون شده لیلا

با بارش باران برازنده ی ببران

را ، راهبرم شد که بدوزم ااف و یا

سید علی خامنه ای حسینی

تحریر و بازنویسی از مجید خضرایی

اشعارجدید برای مقام معظم رهبرز امام خامنه ای ۱۴۰۴

سنگر گرفته پشت کسی سنگر

کشتی پناه برده به یک لنگر

فارالتنور شد فوران خون

طوفان پناه برده به پبغمبر

،" اما" نیا ددست زمان تکست

ایران بخوان سرود خودت بهتر

ما با امام و عطر جمارانش

صدام باحمتیت جادوگر

ارتش بلند شو که زمان توست

باید سپاه را توکنی باور

کارون گرفت خنجر بیگانه

کابوس زد زشام شهزدان پر

رفته مانده اند سحرخیزند

درپای درس مادر نیلوفر

سید علی حسینی خامنه ای

تحریر از مجید خضرایی

  هدیه به هسرم عذرا درویشبان

فرسنگها ز فاصله دوری ولی کم است

چشمت ستاد جنگ من نامنظم است

بر صبح میز کار تو ، شام شب و شراب

پایان تختخواب برایم فراهم است

یک گربه ی سیاه به دیوار خانه بود

قطام من کنار تو یک ابن ملجم است

دور تو مثل عقربه ی سرخ ساعتم

با من بیا همیشه ی ما نبض یک دم است

صد درصد تو هست سهام خودم فقط

من شرکت سهامی خاصی که آدم است

یک پارچه نوازش شرقی لباس عشق

ایرانیم که فاستونی من مقدم است

آنقدر سینه ریز تو زد دست وپا ببین

قرمز شده است سینه مگر چاه زمزم است

تقدیم به همسرم عذرا درویشیان

مجید خضرایی صلواتی فر

هیکل خوش تراش

من دلشده تا روز ابد دلبر تو

من بوسه سپرده میگذارم درتو

در سن بلوغ مانده ام در بغلت

ماندی به زیر دست من دختر تو

یک قافیه ی خدا پسندانه بده

داری میان دو لبت ساغر تو

با هیکل خوش تراش شوخی نکنی

هرقدر دلت خواست شوی مادر تو

گشتم وسط شهر و جنوب و تجریش

بودی ز تمام تکه ها بهتر تو

از طعم لواشک زبانت پیداست

جان میدهی امشب وسطش آخر تو

عذرا جانم دوستت دارم

مجید خضرایی صلوتی فر

گلپری به  عشق همسرم عذرا درویشیان

چسبیده لباست به تنت گلپری من

من آتشم ای آب زده مشتری من

از دور هویداست چه میخواهی و داری

نازت نشود باعث ناباوری من

المنت للله نشدم سیر من از تو

با اینکه تو را سیر کند شوهری من

سوزانده ای ای بت پدرم را نفست حق

ای وای زن من شده نامادری من!

از جای رد مانده به انگشت تو پیداست

ارضا شده از پوستت انگشتری من

بر خاک زدم پوز جوانان محل را

تا اینکه عروسم شدی و گوهری من

آهنگ ابی ، تاج ترانه ، همه ی حال

خاتون منی ای شب نیلوفری من

تقدیم به عشقم خانمم عذرا درویشیان ( مرجانم )

به یاد آهوی دربدر

نای آتش گرفته ام نی شد

عمر من بی عبور تو طی شد

لحظه هایم به خویش می پیچند

مثل هم می شوند با هرچند

سادگی زینتی که عار شده

بردهایی که بی قمار شده

از کجای سفر خداحافظ

زخم....

امضا ماندگاری تو

آه با سوز یادگاری تو

حسرت حال و روز وامانده

خواهش آرزوی جا مانده

حرفهایی که میزنم هرگز

یاد آن شال وحشی قرمز

آهوی دربدر خداحافظ