حاج احمد سلام . یک نامه میدهم من برای یک تاریخ

قصه ای ماورائ باورها داستانی فرای یک تاریخ

سمت انگشت تو خدا رقصید ابدیت به غمزه ات پیوست

همه ی روزهای عالم ِ من شده ای ابتلای یک تاریخ

شیردر بند یا که در اروند نعره در بند یا که در زنجیر

همه ی ایستادگی یعنی ، مرد بی انتهای یک تاریخ

من جسارت کنم ضمیر شوم؟ تا بگویم ز تو که پیر شدی

ای بلندای یک قبیله ی سرخ اول و ابتدای یک تاریخ

صورتت مثل یک تجمع ماه ، ماه ِ در طول سال بدر خدا

میتوانی شب مرا ببری در دل ماجرای یک تاریخ

بوی باروت بوی نیلوفر بوی خون بوی عصر آدینه

تو شکستی غروب جمعه ی غم آمدی آشنای یک تاریخ

وتبادل نشد کسی با تو چون‌ بدل با طلا نمی گُنجد

صاحب مرزهای عاشورا فاتح نینوای یک تاریخ

و هنوز از ستاره میجوشد هر مکانی که آرزو دارم

و به دور قد تو میگردد قطب یا استوای یک تاریخ

حاج احمد به من نگاه کن و من توسل کنم به خیره گی ات

مثل یاغی شوم منم چون تو میشوم جانفدای یک تاریخ

نه تو هرگز فدای مرگ نشد بودنت عین هستی است هنوز

دوست دارم شهودتان باشم شاهد شعرهای یک تاریخ

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات