مادر، جهاز ِ تازه عروسش ، خریده بود

طرحِ لباس توری اورا بریده بود

یک جشن چندروزه ی فامیلِ مرزبان

این نقشه را خدای تعالی کشیده بود

هر دو ، اصیل زاده ی ایران باوقار

چون تخته و درند خدا آفریده بود

بابای شاهزاده ی داماد هر چه بود...

...لازم برای شام عروسی خریده بود

آمد خبر ....

آمد خبر محاصره ی پاوه تنگ شد

دشمن خبر ز شادی ِ کوردی شنیده بود

پشت مناره زر زد ؛ حمام داغ کن

او بی خبر ولی ز سپاه سپیده بود

؛ بادستمال سرخ تو را میکنم خفه

او اصغر وصالی و هرگز ندیده بود...

...در خاطرات خویش از این طور چیزها

چمران رسید چونکه زمانش رسیده بود ...‌

....باور کنند مردم ِ تنهای قوم کُرد

قلب امام در غم ایشان طپیده بود

تحریر و بازنویسی مجید خضرایی

شهید علی اصغر وصالی فرمانده دستمال سرخهای سپاه

شهید مهندس مصطفی چمران نماینده حضرت امام