وقتی به سمت آینه لغزید چشم ِ من

از آن همه شکوه ِ تو ، لرزید چشم من

اشکی ، یواشکی ، سرِ مژگان، اشاره کرد

وقتی که عمق چشم ِ تو را دید ، چشم من

برعکس شد تمام جهان ، خواستگاریم

من آمدم برای تو .... بارید ، "چشم من"

اَخم ِ تو زخم لذّت ِ یک عشق ِ ناب شد

حرصش در آمد و درخشید چشم من

با مادرم ، صریح ز عشقم ....گفتم و

خندید سیر و بعد که بوسید ، چشم من

آمد سراغ ِ مسجد ِ رویایی شما

برگشت ... گفت : بله ، پسندید چشم من

داماد ِ زورکی نه ، تو شاه ِ دلم شدی

از هر ترانه نام ِ تو پرسید چشم من

.......

حالا که قطع یک سر ِ سوزن ، نخاع ِ تو

کرده فلج مرا چه غمی دید چشم من

آقا ، بلند قامت ِ افتاده روی تخت

هر روز ،پای پاکِ تو بوسید چشم من

شرمنده از کنیزی ِ ناقابلم ببخش

این را به هیچ چیز نبخشید چشم من

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

اقتباسی از خاطره ی یک عشق واقعی