فرمانده حکم داد که باید رود جنوب

صدّام تانک دارد و سرباز سنگ و چوب

در او چه دیده بود " رضایی۱" که شد رضا؟

یک بچّه ی زرنگ که میکرد میخکوب ...

...با جمله جمله ،جمله ی فرماندهان به خط

ذهنی که کرده بود بصیرت در آن رسوب...

...آنقدر که تمام تنش هوش و گوش بود

علمی که مانده ارثیه از کاشف الکروب

جبهه رسید دست حسن تا شروع شد

والایی ِ شکفتن آن خاطرات ِ خوب

نقّاش ِ جبهه ، شاعر اروند ، ماه دِز

پل زد میان فاصله ی صبح تا غروب

امروز هم به روح تو سرشار خواهشیم

مه پاره ، باز ، بر سرِ خمپاره ها بکوب

هذا من فضل ربی

تقدیم به مادر سادات

به یاد شهیدان حسن و حسین باقری

برادر محسن رضایی فرمانده ی وقت سپاه و کاشف شهید افشردی ( حسن باقری)