شهید حسن باقری ...
فرمانده حکم داد که باید رود جنوب
صدّام تانک دارد و سرباز سنگ و چوب
در او چه دیده بود " رضایی۱" که شد رضا؟
یک بچّه ی زرنگ که میکرد میخکوب ...
...با جمله جمله ،جمله ی فرماندهان به خط
ذهنی که کرده بود بصیرت در آن رسوب...
...آنقدر که تمام تنش هوش و گوش بود
علمی که مانده ارثیه از کاشف الکروب
جبهه رسید دست حسن تا شروع شد
والایی ِ شکفتن آن خاطرات ِ خوب
نقّاش ِ جبهه ، شاعر اروند ، ماه دِز
پل زد میان فاصله ی صبح تا غروب
امروز هم به روح تو سرشار خواهشیم
مه پاره ، باز ، بر سرِ خمپاره ها بکوب
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات
به یاد شهیدان حسن و حسین باقری
برادر محسن رضایی فرمانده ی وقت سپاه و کاشف شهید افشردی ( حسن باقری)
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 16:25 توسط مجید خضرایی
|