خاطرات فاطمه
مَرد ِ من؛ آستان ِ "حیّ علی" ، مَرد ِ من ؛ جلوه ی " هی العلیا "
همسرم حیدر است در میدان ، شوهرِ من علی است در دلها
دوستش داشتم ز کودکیم دختر خانه بودم او عشقم
دل آشوب دیده ام دائم دغدغه داشت این معمّا را
انتخاب دقیق پیغمبر التهاب همیشه ی دل من
ای خدا میشود پسر عمّم خواستگاری کند ز من ، آیا ؟
شبِ معراج ما عروس شدیم و به لطف خداشدم مادر
حسنینم و زینبینِ علی حاصل وصلت مبارک ِ ما
نمکین چهره ، مهربان ، ساده ، شوخ ، شیرین ، مودّب و مومن
مُخلِص و باابهّت و جذّاب مخلص قصّه مشتی و آقا
عسل از ذات سنگ میگیرد تیغ برکف قشنگ می گیرد
چونکه او حال ِ جنگ میگیرد آسمان کوب می کند صحرا
ذوالفقارش شبیه ابرویش گوشه اش زخم خورده و دولب است
همه جای تنش پر از زخم است ای بمیرد برای او زهرا
بندگی درسهای زندگی است زندگی با امیر زندگی است
صلوات خدا به پیغمبر و درود خدا به آل عبا
هذا من فضل ربی
تقدیم به مادر سادات